پارت ۳۶
پارت ۳۶
تا رسیدن به خونه هیچکدوممون حرفی نزدیم و فقط صدای ضبط بود که باهاش هم خونی می کردیم و سکوت ماشین رو شکسته بود .
همزمان با توقف ماشینم یه ماشین دیگه هم وایساد .
به ماشین نگاه کردم و با تشخیص پسرا فوری از اونجا جسم شدم و رفتم تو خونه .
آرمیتا هم پشت سرم میومد .
با نفس نفس زدن وارد اتاقم شدم و در رو قفل کردم .
خدا رو شکر کسی تو راهرو نبود که سوالی بپرسه .
در رو فوری قفل کردمو کادو رو تو کمد چپوندم و لباسم رو عوض کردم و نشستم رو تخت .
پارمیسم تند تند کاراش رو انجام داد و نشست کنارم .
من : خوب حالا چیکار کنیم اینا که الان عصبین بریم بیرون فاتحمون خوندس .
آرمیتا : با این توصیف باید صبر کنیم تا خشمشون فروکش کنه بعد بریم پایین .
من : اما تو که کاری نکردی پس می تونی بری پایین .
آرمیتا : نه می خوام اینجا بمونم ولی خوب واسه اینکه حوصلمون سر نره هیچ پیشنهادی ندارم .
چشمکی زدم و گفتم : من فیلم دارم چطوره ببینیم ؟
آرمیتا : از رو گوشی ؟
من : نه تبلت صفحش بزرگتره بهتره .
آرمیتا : بزن ببینم چطوره ؟
هنوز فیلم شروع نشده بود که صدای داد آرش کل خونه رو برداشت : دریااااا بیا باهااااات کاااار دااااارم .
من : یا خدا آرمیتا این خیلی عصبیه من می ترسم ازش .
آرمیتا : من می رم پایین شاید بتونم یجوری حواسشون رو پرت کنم .
سرم رو تکون دادم و گفتم : الان تو هم نری پایین بهتره این آرش عصبیه معلوم نیس می خواد چیکار کنه .
با ضربه های محکمی که به در خورد و پشت بندش صدای گوش خراش آرش حواسم به سمت در جلب شد .
آرش : دریا اگه تا ۱۰ دقبقا دیگه این در باز شد که شد اگه نشد من می دونم و تو .
من : تو عصبی ای و الان اصلا موقعیت خوبی واسه حرف زدن نیست .
آرش : کاریت ندارم فقط باید باهات حرف بزنم .
من : خوبشم کار داری باهام الان معلوم نیست تو ذهنت چه نقشه ای واسم کشیدی .
آرش : بیشتر از این عصبیم نکن .
من : باید یه حقیقتی رو واست بگم اما قبلش باید قول بدی که هیچی نگی و کاری باهام نداشته باشی .
صدای نفس عمیقش حتی تا توی اتاقم میومد و بلافاصله با صدای کنترل شده ای گفت : باشه قول می دم هیچی نگم و کاری باهات نداشته باشم حالا این در رو باز کن .
در رو باز کردم و رو تخت نشستم .
آرمیتاام رو صندلی میز آرایشی و آرشم کنار من رو تخت .
من : خوب گوش کن .
امروز صبح که آرمیتا گفت می خواید برید بیرون دنبال یه نقشه بودیم که باهاتون بیاییم اما تو صدم ثانیه با تصمیم من قرار شد پنهانی پشت سرتون بیایم و خوش بگذرونیم .
تو ماشین بودیم جای درست و حسابی نمی رفتید و این من رو به شک انداخت تا اینکه یهو آرمیتاام گفت که فهتون شک کرده و می خواید ما رو سر کار بذارید و همینم من رو وادار کرد که دورتون بزنیم .
اول که رفتید تو پاساژ تصمیم داشتم فقط ماشینتون رو پنچر کنیم اما ...
تا رسیدن به خونه هیچکدوممون حرفی نزدیم و فقط صدای ضبط بود که باهاش هم خونی می کردیم و سکوت ماشین رو شکسته بود .
همزمان با توقف ماشینم یه ماشین دیگه هم وایساد .
به ماشین نگاه کردم و با تشخیص پسرا فوری از اونجا جسم شدم و رفتم تو خونه .
آرمیتا هم پشت سرم میومد .
با نفس نفس زدن وارد اتاقم شدم و در رو قفل کردم .
خدا رو شکر کسی تو راهرو نبود که سوالی بپرسه .
در رو فوری قفل کردمو کادو رو تو کمد چپوندم و لباسم رو عوض کردم و نشستم رو تخت .
پارمیسم تند تند کاراش رو انجام داد و نشست کنارم .
من : خوب حالا چیکار کنیم اینا که الان عصبین بریم بیرون فاتحمون خوندس .
آرمیتا : با این توصیف باید صبر کنیم تا خشمشون فروکش کنه بعد بریم پایین .
من : اما تو که کاری نکردی پس می تونی بری پایین .
آرمیتا : نه می خوام اینجا بمونم ولی خوب واسه اینکه حوصلمون سر نره هیچ پیشنهادی ندارم .
چشمکی زدم و گفتم : من فیلم دارم چطوره ببینیم ؟
آرمیتا : از رو گوشی ؟
من : نه تبلت صفحش بزرگتره بهتره .
آرمیتا : بزن ببینم چطوره ؟
هنوز فیلم شروع نشده بود که صدای داد آرش کل خونه رو برداشت : دریااااا بیا باهااااات کاااار دااااارم .
من : یا خدا آرمیتا این خیلی عصبیه من می ترسم ازش .
آرمیتا : من می رم پایین شاید بتونم یجوری حواسشون رو پرت کنم .
سرم رو تکون دادم و گفتم : الان تو هم نری پایین بهتره این آرش عصبیه معلوم نیس می خواد چیکار کنه .
با ضربه های محکمی که به در خورد و پشت بندش صدای گوش خراش آرش حواسم به سمت در جلب شد .
آرش : دریا اگه تا ۱۰ دقبقا دیگه این در باز شد که شد اگه نشد من می دونم و تو .
من : تو عصبی ای و الان اصلا موقعیت خوبی واسه حرف زدن نیست .
آرش : کاریت ندارم فقط باید باهات حرف بزنم .
من : خوبشم کار داری باهام الان معلوم نیست تو ذهنت چه نقشه ای واسم کشیدی .
آرش : بیشتر از این عصبیم نکن .
من : باید یه حقیقتی رو واست بگم اما قبلش باید قول بدی که هیچی نگی و کاری باهام نداشته باشی .
صدای نفس عمیقش حتی تا توی اتاقم میومد و بلافاصله با صدای کنترل شده ای گفت : باشه قول می دم هیچی نگم و کاری باهات نداشته باشم حالا این در رو باز کن .
در رو باز کردم و رو تخت نشستم .
آرمیتاام رو صندلی میز آرایشی و آرشم کنار من رو تخت .
من : خوب گوش کن .
امروز صبح که آرمیتا گفت می خواید برید بیرون دنبال یه نقشه بودیم که باهاتون بیاییم اما تو صدم ثانیه با تصمیم من قرار شد پنهانی پشت سرتون بیایم و خوش بگذرونیم .
تو ماشین بودیم جای درست و حسابی نمی رفتید و این من رو به شک انداخت تا اینکه یهو آرمیتاام گفت که فهتون شک کرده و می خواید ما رو سر کار بذارید و همینم من رو وادار کرد که دورتون بزنیم .
اول که رفتید تو پاساژ تصمیم داشتم فقط ماشینتون رو پنچر کنیم اما ...
۴۳.۵k
۲۸ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.