نام رمان: آخرین برف زمستان
نام رمان: آخرین برف زمستان
نویسنده: فاطمه ایمانی
ژانر : عاشقانه
تعداد صفحات : ۶۶۰
خلاصه رمان:
شال دور گردنمو تا روی چونه ام بالا کشیدم ودستکش های چرمم رو به دست کردم . پله های دفتر خونه رو تند تند پایین اومدم ودرعین حال سعی کردم برای بند کیف . یه جای ثابت رو شونه ی راستم پیدا کنم ، سنگینی که همراهم بود…
رمان چاپی لینک مورد نظر حذف شد
بخشی از رمان:
با آرامش تمام از پله ها پایین اومد وجلوم وایساد . مثل همیشه خونسرد واز خود
مطمئن بود . دلم می خواست با کیف سنگینم چنان تو صورت مزخرف وبی خیالش بکوبم
که دیگه واسه خونواده اش قابل شناسایی نباشه . واقعا درک نمی کردم این بشر به چی
خودش اینقدر افتخار می کنه .
ـ این اون چیزی بود که می خواستی؟
نگاه تحقیر آمیزی بهش انداختم وبا نفرت زمزمه کردم .
ـ یعنی تو نمی خواستی؟
دستی کالفه پشت گردنش کشید وبه حالت تاسف سر تکان داد .
– جواب خونواده هارو . . .
صدام بی اختیار باال رفت .
ـ گور بابای همه شون .
ـ دیشب بالاخره به رهی همه چیز رو گفتم .
ـاتفاقا زنگ زدن ومراتب تبریکات واظهار خوشحالیشون رو با فحش های خوش
آب ورنگ وشاخ وشونه کشیدن های بی سر وتهشون به عرض رسوندن .
ـ حاال می خوای چیکار کنی؟
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%a2%d8%ae%d8%b1%db%8c%d9%86-%d8%a8%d8%b1%d9%81-%d8%b2%d9%85%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86/
نویسنده: فاطمه ایمانی
ژانر : عاشقانه
تعداد صفحات : ۶۶۰
خلاصه رمان:
شال دور گردنمو تا روی چونه ام بالا کشیدم ودستکش های چرمم رو به دست کردم . پله های دفتر خونه رو تند تند پایین اومدم ودرعین حال سعی کردم برای بند کیف . یه جای ثابت رو شونه ی راستم پیدا کنم ، سنگینی که همراهم بود…
رمان چاپی لینک مورد نظر حذف شد
بخشی از رمان:
با آرامش تمام از پله ها پایین اومد وجلوم وایساد . مثل همیشه خونسرد واز خود
مطمئن بود . دلم می خواست با کیف سنگینم چنان تو صورت مزخرف وبی خیالش بکوبم
که دیگه واسه خونواده اش قابل شناسایی نباشه . واقعا درک نمی کردم این بشر به چی
خودش اینقدر افتخار می کنه .
ـ این اون چیزی بود که می خواستی؟
نگاه تحقیر آمیزی بهش انداختم وبا نفرت زمزمه کردم .
ـ یعنی تو نمی خواستی؟
دستی کالفه پشت گردنش کشید وبه حالت تاسف سر تکان داد .
– جواب خونواده هارو . . .
صدام بی اختیار باال رفت .
ـ گور بابای همه شون .
ـ دیشب بالاخره به رهی همه چیز رو گفتم .
ـاتفاقا زنگ زدن ومراتب تبریکات واظهار خوشحالیشون رو با فحش های خوش
آب ورنگ وشاخ وشونه کشیدن های بی سر وتهشون به عرض رسوندن .
ـ حاال می خوای چیکار کنی؟
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%a2%d8%ae%d8%b1%db%8c%d9%86-%d8%a8%d8%b1%d9%81-%d8%b2%d9%85%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86/
۵.۲k
۰۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.