ناجی پارت ١٩
#ناجی #پارت_١٩
دیگ از اونجا ب بعد کسی حرفی نزد انگار ک همه فکرشون ی جا درگیر بود وقتی ک رسیدیم بدون حرف پیاده شدیم نگار چرخ خرید و گرفت و راه افتاد لیست و در اوردم و یکی یکی برداشتم و انداختم تو سبد
نگار برای اینک جو عوض بشه گفت
-موافقید ک امشب همه باهم فیلم ترسناک ببینیم
منو محمد سکوت کردیم انگار ک هردومون رو دربایستی داشتیم نگار گفت
-قشنگ معلومه رودربایستی دارین ولی من نفهمم و میگم سکوت علامت رضایت است
محمد خنده اش گرفت گفت
*دیوونه ای ؟
نگار گفت
-بله
هردو خندیدن و نگار رفت سمت قفسه خورکی ها تا میتونست خوراکی برداشت و تو دستش گرفت و بدون توجه به ما همه رو ریخت رو میز پیشخون و ملت ی جوری نگارو نگاه میکردن انگار ک قحطی زده اس
نگار ی نگاه ب اطرافش کرد و یهو با ی جوری ک همه بشنون گفت
-دیوانگی ما ب کسی ربطی ندارد
محمد از بغل من رد شد و ب من گف
*خیلی رفیقت خل و چله
حرفی نداشتم راست میگفت نگار خوراکیارو خودش حساب کرد و ریخت تو پلاستیک و رفت انگار ن انگار ماهم دنبالشیم محمد طفلی همه رو خودش اورد و ریخت نو صندوق
سوار ک شدیم نگار گفت
-کم نیس
محمد از تو اینه نگاش کرد و گفت
*چی
نگار چند لحظه نگاش کرد و گفت
-تعداد عمه هام ...خب خوراکی دیگ
محمد گفت
*عمه هاتو نمیدونم ولی خوراکیا خیییلیه
نگار گفت
-دیگ شرمنده پدربزرگم فوت کرده وگرنه بازم عمه میاوردن برام *همون نود سالهه؟!
-ن این٧٠سالش بود
همه خندیدیم و راه افتادیم
وقتی رسیدیم ساعت هشتو نیم بود لباسامونو ک عوض کردیم محمد اومد و برامون چایی ریخت عجیب بود ک این بشر ک حرف نمیزد الان باما گرم گرفته شاید بخاطر این بود ک فکر میکرد ماهم درک میکنیم شرایطشو نگار اومد و گوشیش دستش بود
گفت
-فری پیتزا یا ساندویچ
+هان؟!
-هان ن یوهان ولش کن اقا محمد ساندویچ یا پیتزا
*ن من مزاحمتون نمیشم ب خدا
-مزاحم چیه مراحمید ولش کن ب سلیقه خودم سفارش میدم
یهو یاد اونروزی افتادم ک ب سلیقه خودش برام پیتزا سفارش داد
+ن ن ن ن ن تو نگو همون ی باری ک پیتزا سبزیجات سفارش دادی برام بسه
محمد خندیدو گفت
-پس امارت حیلی خوبه
نگار گفت
-چ پرو من میخوام پول بدم شما تعیین میکنین
بالاخره بعد از کلی بحث ب سلیقه خودمون سفارش دادیم اما مهمون محمد
شام و ک خوردیم نگار فیلم ترسناک گزاشت و با خوراکیایی ک گرفت خوردیمو دیدیم ترسناک بود اما ن برای محمد اون انگار داشت ی فیلم معمولی میدید
وقتی ک فیلم تموم شد اشغالا رو جمع کردیم و ظرفارو شستم محمد هم رفت اتاق سرایداری ته حیاط خوابید و غیر مستقیم فهموند ک میره تا اینک ما راحت باشیم
دیگ از اونجا ب بعد کسی حرفی نزد انگار ک همه فکرشون ی جا درگیر بود وقتی ک رسیدیم بدون حرف پیاده شدیم نگار چرخ خرید و گرفت و راه افتاد لیست و در اوردم و یکی یکی برداشتم و انداختم تو سبد
نگار برای اینک جو عوض بشه گفت
-موافقید ک امشب همه باهم فیلم ترسناک ببینیم
منو محمد سکوت کردیم انگار ک هردومون رو دربایستی داشتیم نگار گفت
-قشنگ معلومه رودربایستی دارین ولی من نفهمم و میگم سکوت علامت رضایت است
محمد خنده اش گرفت گفت
*دیوونه ای ؟
نگار گفت
-بله
هردو خندیدن و نگار رفت سمت قفسه خورکی ها تا میتونست خوراکی برداشت و تو دستش گرفت و بدون توجه به ما همه رو ریخت رو میز پیشخون و ملت ی جوری نگارو نگاه میکردن انگار ک قحطی زده اس
نگار ی نگاه ب اطرافش کرد و یهو با ی جوری ک همه بشنون گفت
-دیوانگی ما ب کسی ربطی ندارد
محمد از بغل من رد شد و ب من گف
*خیلی رفیقت خل و چله
حرفی نداشتم راست میگفت نگار خوراکیارو خودش حساب کرد و ریخت تو پلاستیک و رفت انگار ن انگار ماهم دنبالشیم محمد طفلی همه رو خودش اورد و ریخت نو صندوق
سوار ک شدیم نگار گفت
-کم نیس
محمد از تو اینه نگاش کرد و گفت
*چی
نگار چند لحظه نگاش کرد و گفت
-تعداد عمه هام ...خب خوراکی دیگ
محمد گفت
*عمه هاتو نمیدونم ولی خوراکیا خیییلیه
نگار گفت
-دیگ شرمنده پدربزرگم فوت کرده وگرنه بازم عمه میاوردن برام *همون نود سالهه؟!
-ن این٧٠سالش بود
همه خندیدیم و راه افتادیم
وقتی رسیدیم ساعت هشتو نیم بود لباسامونو ک عوض کردیم محمد اومد و برامون چایی ریخت عجیب بود ک این بشر ک حرف نمیزد الان باما گرم گرفته شاید بخاطر این بود ک فکر میکرد ماهم درک میکنیم شرایطشو نگار اومد و گوشیش دستش بود
گفت
-فری پیتزا یا ساندویچ
+هان؟!
-هان ن یوهان ولش کن اقا محمد ساندویچ یا پیتزا
*ن من مزاحمتون نمیشم ب خدا
-مزاحم چیه مراحمید ولش کن ب سلیقه خودم سفارش میدم
یهو یاد اونروزی افتادم ک ب سلیقه خودش برام پیتزا سفارش داد
+ن ن ن ن ن تو نگو همون ی باری ک پیتزا سبزیجات سفارش دادی برام بسه
محمد خندیدو گفت
-پس امارت حیلی خوبه
نگار گفت
-چ پرو من میخوام پول بدم شما تعیین میکنین
بالاخره بعد از کلی بحث ب سلیقه خودمون سفارش دادیم اما مهمون محمد
شام و ک خوردیم نگار فیلم ترسناک گزاشت و با خوراکیایی ک گرفت خوردیمو دیدیم ترسناک بود اما ن برای محمد اون انگار داشت ی فیلم معمولی میدید
وقتی ک فیلم تموم شد اشغالا رو جمع کردیم و ظرفارو شستم محمد هم رفت اتاق سرایداری ته حیاط خوابید و غیر مستقیم فهموند ک میره تا اینک ما راحت باشیم
۶۱.۲k
۱۹ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.