ناجی پارت ٢١
#ناجی #پارت_٢١
بعد از کلی کار خسته و کوفته پخش زمین شدیم و هر کدوم ی گوشه ای دراز کشیدیم نگار میگفت
-من اگ میدونستم قراره انقدر کار بکشی ازم نمیومدم
لبخندی زدم و چیزی نگفتم بلند شدم و سه تا تخم مرغ شکوندم ک حداقل ناهار ی چیزی بخوریم سفره رو ک پهن کردم نگار پرید جلو سفره و گفت
-من ک خیلی گشنمه
محمد ی جوری نگاش میکرد نگار تا چشمش ب محمد افتاد گفت
-اره ....من همونیم ک تو ذهنت میگی ...قحطی زدم
محمد با خنده گفت
*من چیزی نگفتم
نگار هم با خنده گفت
-کلا پیشگیری بهتر از درمان است
محمد هم اومد سر سفره انقدر خسته بودیم ک دلمون نمیخواست روی صندلی بشینیم و ناهارمونو خییییلی شیک رو میز بخوریم
وقتی تخم مرغ و گزاشتم سر سفره نگار خم شد جلو و گفت
-این چیه
گفتم
+اییین کباب برگه
نگار گفت
-کبابشو میبینم برگشو نمیبینم
محمد قهقهه ای سر داد نگار چپ چپ نگاش کرد و گفت
-اصلا وقت خنده نیستا
بعد رو ب من گفت
-فری این تخم مرغا شوخیه دیگ ناهار ک این نیس
+ن جدی جدیه ناهار هم همینه
یهو گفت
-برو بابا من نمیخوام....اینهمه کار نکردم ک تخم مرغ بخورم ....این اقاجونتون همیشه تخم مرغ میده بهتون ک الان رسمتونه ب منم تخم مرغ بدین
نگاهی ب محمد کرد و گفت
-اره ...من خیلی شکموووووعم
مشخص بود ک محمد خنده شو
ب زور نگه داشته نگار وقتی سکوت محمد و منو دید گفت
-بترکین ....قول میدم عصبی نشم بترکین از خنده
یهو با این حرفش منو محمد زدیم زیر خنده نگار از روی ناچاری تخم مرغ و خورد تو همین حین گوشیم زنگ خورد
ناشناس بود گوشیو گزاشتم جلوی گوشم و هنوز الو نگفته بودم ک صدای سعید تو گوشم پیچید قلبم ب سینه ام میکوبید و اب دهنم تو گلوم خشک شد سعید گفت
~حالا از دستومن فرار میکنی
خیلی ترسیده بودم گوشیو قطع کرد و گزاشتم رو سفره صدای نفس نفس زدنای من باعث شد ک نگار و محمد توجه شون بهم جلب شه دستام میلرزید تنم یخ کرده بود اما عرق کرده بودم نگار لقمه ای ک تو دستش بود رو انداخت تو بشقابش و سریع اومد پیشم فهمید ک حالم خوب نیس
-فری .....فری
صداها گنگ شدن نگار جلوی چشمام میشد دوتا چشمام تار شد و سیاهی رفت دیگ چیزی نفهمیدم
پ.ن
دوستانی ک رمانو میخونن کامنت بزارن ببینم چند نفر همراه داریم و کسایی ک نمیخونن و من تگ میکنمشون بگن ک دیگ تگ نکنم و مزاحم نشم...
بعد از کلی کار خسته و کوفته پخش زمین شدیم و هر کدوم ی گوشه ای دراز کشیدیم نگار میگفت
-من اگ میدونستم قراره انقدر کار بکشی ازم نمیومدم
لبخندی زدم و چیزی نگفتم بلند شدم و سه تا تخم مرغ شکوندم ک حداقل ناهار ی چیزی بخوریم سفره رو ک پهن کردم نگار پرید جلو سفره و گفت
-من ک خیلی گشنمه
محمد ی جوری نگاش میکرد نگار تا چشمش ب محمد افتاد گفت
-اره ....من همونیم ک تو ذهنت میگی ...قحطی زدم
محمد با خنده گفت
*من چیزی نگفتم
نگار هم با خنده گفت
-کلا پیشگیری بهتر از درمان است
محمد هم اومد سر سفره انقدر خسته بودیم ک دلمون نمیخواست روی صندلی بشینیم و ناهارمونو خییییلی شیک رو میز بخوریم
وقتی تخم مرغ و گزاشتم سر سفره نگار خم شد جلو و گفت
-این چیه
گفتم
+اییین کباب برگه
نگار گفت
-کبابشو میبینم برگشو نمیبینم
محمد قهقهه ای سر داد نگار چپ چپ نگاش کرد و گفت
-اصلا وقت خنده نیستا
بعد رو ب من گفت
-فری این تخم مرغا شوخیه دیگ ناهار ک این نیس
+ن جدی جدیه ناهار هم همینه
یهو گفت
-برو بابا من نمیخوام....اینهمه کار نکردم ک تخم مرغ بخورم ....این اقاجونتون همیشه تخم مرغ میده بهتون ک الان رسمتونه ب منم تخم مرغ بدین
نگاهی ب محمد کرد و گفت
-اره ...من خیلی شکموووووعم
مشخص بود ک محمد خنده شو
ب زور نگه داشته نگار وقتی سکوت محمد و منو دید گفت
-بترکین ....قول میدم عصبی نشم بترکین از خنده
یهو با این حرفش منو محمد زدیم زیر خنده نگار از روی ناچاری تخم مرغ و خورد تو همین حین گوشیم زنگ خورد
ناشناس بود گوشیو گزاشتم جلوی گوشم و هنوز الو نگفته بودم ک صدای سعید تو گوشم پیچید قلبم ب سینه ام میکوبید و اب دهنم تو گلوم خشک شد سعید گفت
~حالا از دستومن فرار میکنی
خیلی ترسیده بودم گوشیو قطع کرد و گزاشتم رو سفره صدای نفس نفس زدنای من باعث شد ک نگار و محمد توجه شون بهم جلب شه دستام میلرزید تنم یخ کرده بود اما عرق کرده بودم نگار لقمه ای ک تو دستش بود رو انداخت تو بشقابش و سریع اومد پیشم فهمید ک حالم خوب نیس
-فری .....فری
صداها گنگ شدن نگار جلوی چشمام میشد دوتا چشمام تار شد و سیاهی رفت دیگ چیزی نفهمیدم
پ.ن
دوستانی ک رمانو میخونن کامنت بزارن ببینم چند نفر همراه داریم و کسایی ک نمیخونن و من تگ میکنمشون بگن ک دیگ تگ نکنم و مزاحم نشم...
۵۲.۹k
۲۰ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.