ناجی پارت ١٨
#ناجی #پارت_١٨
نداشت محمد رو ب من گفت
*نمیخواین برین خرید دیر میشه ها
+اره اتفاقا میخواستم بهتون بگم
نگار با لج گفت
-خب میگفتی لباسمو عوض نکنم
خندیدم و بعد رو ب محمد گفتم
+شما زحمت بکشید ماشین رو روشن کنید ما هم الان میایم
محمد حرفی نزد و رفت
نگار گفت
-این چشه ی جوریه
+والا منم نمیدونم پاشو بریم لباسامونو عوض کنیم
رفتیم تواتاقو لباسامونو عوض کردیم و اومدیم سوار ماشین شدیم من جلو نشستم و نگار هم عقب
وقتی راه افتادیم و ب وسطای راه رسیدیم نگار ی خورده جلو تر اومد و گفت
-اقا محمد
محمد از تو اینه نگاش کرد و گفت
*بله
-شما چه تونه
یهو برگشتم نگارو نگاه کردم و چشم غره ای بهش رفتم اونم میدونست ک من دارم نگاش میکنم نگام نکرد
گفتم
+نگار جان پشت بده مثل ادم بشین
-فرینا جان داریم صحبت میکنیم عشقم
محمد گفت
-ینی چی ؟! منظورتونو نفهمیدیم
نگار با پرویی تمام ادامه داد
-ی جوری رفتار میکنی انگار میخوای در بری از نگاه کردن از حرف زدن
*نگار خانم
-بله
*مهمه ک بگم
نگار ی جوری محمد و نگاه کرد و ب عقب تکیه داد و گفت
-ن خیلی مهم نیس برام
محمد ک فهمیده بود ناراحت شده گفت
*چون مهم نیس میگم
نگار با ی لبخند ک تو اینه بغل مشخص بود و میدیدمش گفت
-بفرمایید
*تاحالا کسیو از دست دادی
-اره
*اععع پس میفهمی چی میگم دردمو میفمهمی
-اوهوم ... ی پدربزرگ داشتم ٩٠سالش بود ولی مرگش درد خاصی نداشت اخه خیلی وقت بود ک هر روز بهم میگفت من رفتنیم
محمد خندید و گفت
*پس نفهمیدی منظورمو .....منظورم مرگ کسی نیس ...منظورم عشق و اینجور چیزاست
-اها از اون لحاظ من ی اعتقادی دارم میگم حسی ک دو طرفه باشه و تهش رسیدن باشه میشه عشق ن نرسیدن
اون حسی ک ک نرسیدن باشه میشه بچه بازی میشه حس بچه گونه
محمد گفت
*شاید اما خیلی وقتا ادم میجنگه واسه کسی ک دوستش داره چون فکر میکنه عاشقه اما وقتی تهش نمیرسه میفهمه ک طرفش عاشقش نبوده چی ...پس اونی ک جنگیده چی اون عاشق واقعی نیس
نگار گفت
-اره اون عاشق واقعی هس اما اگر ب ی بهونه الکی بزاره بره عاشق واقعی نیس حالا مگه ربطی هم داره ب حال شما
محمد مکثی کرد و بعد گفت
*منم عاشق بودم جنگیدم براش اما ب ی بهونه کوچیک یهویی رفت گم شد خودمم علتشو هنوز نفهمیدم
یاد احسان افتادم اونم بی دلیل یهو جواب منو ندادو رفت
نگار گفت
-میدونید چیه اقا محمد
کسی ک میزاره و میره حتی ارزش فکر کردن هم نداره من زیاد دیدم مثل فری و احسان اونم یهو بی دلیل غیبش زد حتی ارزش فکر کردن هم نداره
با بغض گفتم
+میشه تمومش کنین
نداشت محمد رو ب من گفت
*نمیخواین برین خرید دیر میشه ها
+اره اتفاقا میخواستم بهتون بگم
نگار با لج گفت
-خب میگفتی لباسمو عوض نکنم
خندیدم و بعد رو ب محمد گفتم
+شما زحمت بکشید ماشین رو روشن کنید ما هم الان میایم
محمد حرفی نزد و رفت
نگار گفت
-این چشه ی جوریه
+والا منم نمیدونم پاشو بریم لباسامونو عوض کنیم
رفتیم تواتاقو لباسامونو عوض کردیم و اومدیم سوار ماشین شدیم من جلو نشستم و نگار هم عقب
وقتی راه افتادیم و ب وسطای راه رسیدیم نگار ی خورده جلو تر اومد و گفت
-اقا محمد
محمد از تو اینه نگاش کرد و گفت
*بله
-شما چه تونه
یهو برگشتم نگارو نگاه کردم و چشم غره ای بهش رفتم اونم میدونست ک من دارم نگاش میکنم نگام نکرد
گفتم
+نگار جان پشت بده مثل ادم بشین
-فرینا جان داریم صحبت میکنیم عشقم
محمد گفت
-ینی چی ؟! منظورتونو نفهمیدیم
نگار با پرویی تمام ادامه داد
-ی جوری رفتار میکنی انگار میخوای در بری از نگاه کردن از حرف زدن
*نگار خانم
-بله
*مهمه ک بگم
نگار ی جوری محمد و نگاه کرد و ب عقب تکیه داد و گفت
-ن خیلی مهم نیس برام
محمد ک فهمیده بود ناراحت شده گفت
*چون مهم نیس میگم
نگار با ی لبخند ک تو اینه بغل مشخص بود و میدیدمش گفت
-بفرمایید
*تاحالا کسیو از دست دادی
-اره
*اععع پس میفهمی چی میگم دردمو میفمهمی
-اوهوم ... ی پدربزرگ داشتم ٩٠سالش بود ولی مرگش درد خاصی نداشت اخه خیلی وقت بود ک هر روز بهم میگفت من رفتنیم
محمد خندید و گفت
*پس نفهمیدی منظورمو .....منظورم مرگ کسی نیس ...منظورم عشق و اینجور چیزاست
-اها از اون لحاظ من ی اعتقادی دارم میگم حسی ک دو طرفه باشه و تهش رسیدن باشه میشه عشق ن نرسیدن
اون حسی ک ک نرسیدن باشه میشه بچه بازی میشه حس بچه گونه
محمد گفت
*شاید اما خیلی وقتا ادم میجنگه واسه کسی ک دوستش داره چون فکر میکنه عاشقه اما وقتی تهش نمیرسه میفهمه ک طرفش عاشقش نبوده چی ...پس اونی ک جنگیده چی اون عاشق واقعی نیس
نگار گفت
-اره اون عاشق واقعی هس اما اگر ب ی بهونه الکی بزاره بره عاشق واقعی نیس حالا مگه ربطی هم داره ب حال شما
محمد مکثی کرد و بعد گفت
*منم عاشق بودم جنگیدم براش اما ب ی بهونه کوچیک یهویی رفت گم شد خودمم علتشو هنوز نفهمیدم
یاد احسان افتادم اونم بی دلیل یهو جواب منو ندادو رفت
نگار گفت
-میدونید چیه اقا محمد
کسی ک میزاره و میره حتی ارزش فکر کردن هم نداره من زیاد دیدم مثل فری و احسان اونم یهو بی دلیل غیبش زد حتی ارزش فکر کردن هم نداره
با بغض گفتم
+میشه تمومش کنین
۸۱.۹k
۱۸ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.