رفتم پایین تا یکم اب بخورم دیدم خاله مرضیه روی کاناپه نشس
رفتم پایین تا یکم اب بخورم دیدم خاله مرضیه روی کاناپه نشسته و بی قراره نگاه به ساعت کردم دیدم ساعت 2نصف شبه ولی هنوز سامیار نیومده خونه و خبری ازش نیست تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم
کوثر: الو سامیار کجایی
سامیار: معلومه که کجام خونه خودمون
کوثر: قرار نیست بیای؟
سامیار: ببخشیدا فردا جمعس روز تعطیل هست ها
نکنه میخوای فردا هم بیام
کوثر: نه بابا باشه ولش
شهریار
اصلا متوجه اطرافم نمیشدم
اگه اشتباه نمیکردم این باید بیستمین لیوانی می بود که خوردم
بعد از چند مین با کمک علیرضا که یه لیوان بیشتر نخورده بود بلند شدم
و به سمت بیرون حرکت کردیم و سوار ماشین شدیم
توی کل مسیر فقط میخندیدم و چرت و پرت تحویل علیرضا میدادم
وقتی رسیدیم علیرضا به سمتم اومد تا کمکم کنه بلندشم که دستش و پس زدم و گفتم
+ اممممم.... خودم میتونم
از ماشین پیاده شدم و خودم و به در رسوندم و با شدت بازش کردم
وقتی صحبتم با سامیار تموم شد قضیه رو به خاله مرضیه گفتم و خیالش راحت شد و رفت بخوابه
ساعتی تو اتاق پذیرایی موندم و با گوشیم ور میرفتم که دیگه کامل خسته شده بودم تصمیم گرفتم که برم بالا تا استراحت کنم #رمان
#عاشقانه
#فالو
#حمایت
#مافیایی
#مافیا
#اصمات
کوثر: الو سامیار کجایی
سامیار: معلومه که کجام خونه خودمون
کوثر: قرار نیست بیای؟
سامیار: ببخشیدا فردا جمعس روز تعطیل هست ها
نکنه میخوای فردا هم بیام
کوثر: نه بابا باشه ولش
شهریار
اصلا متوجه اطرافم نمیشدم
اگه اشتباه نمیکردم این باید بیستمین لیوانی می بود که خوردم
بعد از چند مین با کمک علیرضا که یه لیوان بیشتر نخورده بود بلند شدم
و به سمت بیرون حرکت کردیم و سوار ماشین شدیم
توی کل مسیر فقط میخندیدم و چرت و پرت تحویل علیرضا میدادم
وقتی رسیدیم علیرضا به سمتم اومد تا کمکم کنه بلندشم که دستش و پس زدم و گفتم
+ اممممم.... خودم میتونم
از ماشین پیاده شدم و خودم و به در رسوندم و با شدت بازش کردم
وقتی صحبتم با سامیار تموم شد قضیه رو به خاله مرضیه گفتم و خیالش راحت شد و رفت بخوابه
ساعتی تو اتاق پذیرایی موندم و با گوشیم ور میرفتم که دیگه کامل خسته شده بودم تصمیم گرفتم که برم بالا تا استراحت کنم #رمان
#عاشقانه
#فالو
#حمایت
#مافیایی
#مافیا
#اصمات
- ۲.۶k
- ۲۵ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط