p²⁶🪅🫀
نگاهی به دو جفت کفش مشکی براق که الان خونین بود کردم و با بلند کردن سرم چشمم به ووک اوفتاد... با صدایی لرزون گفتم « و.. ووک... تو... تو
راوی « ووک سراسیمه به ا.ت نزدیک شد و اونو برسی کرد وقتی مطمئن شد سالمه گفت
ووک « خوشحالم آسیب ندیدی!
ا.ت « ووک... ووک جین حالش خوبه؟؟؟ جنگ... جنگ چی شد؟؟؟؟
ووک « تمام افراد امپراطور جوینز مردن اما خودش هنوز زنده اس و جین رفته دنبالش
ا.ت « من باید جین رو ببینم... خواهش میکنم منو ببر اونجاااا
ووک « خطرناکه... همین جا بمون
ا.ت « نمیخوام... ووک خواهش میکنم.. تروخدا منو ببر پیش جین هق میترسم بلایی سرش بیاد... پدرش از اون قوی تره
ووک « خیلی خب اما اگه جین عصبانی شد میگم منو چیز خور کردی اوکی؟
راوی « ا.ت با چشمای گریون لبخندی زد و با برداشتن اسلحه اش دنبال ووک راه اوفتاد . . توی راه کلی جنازه بود...ا.ت نگاهش رو از جنازه ها گرفت و به اسمون داد... هوا ابری بود و ظاهرا بارونی در راه بود... از بارون خوشش نمیومد چون پدر و مادرش رو روز بارونی از دست داد و الان هم نمیدونست چه بلایی سر جین اومده!
ا.ت « جین خواهش میکنم زنده بمون.... دستامو بهم فشردم و دسته کیفم رو محکم تر گرفتم.... با نزدیک شدن به سالن اصلی و دیدن جمعیتی که گرد هم ایستاده بودن ترسیده و وحشت زده و به طرف جمعیت دویدم و اونا رو کنار زدم... میکا با دستای خونین و چشمای گریون جسم جین رو در آغوش گرفته بود.... نه... ن... نه این جین من نیست.. هق میکا جین من کوش؟ بگو بیاد این جین من نیست.. هیق جینننن ... جین پاشو خواهش میکنم
راوی « ووک شکه به جسم سرد بهترین دوستش زل زده بود و پلک هم نمیزد... دست و پای ا.ت سست شد و کنار جسم، جین روی زمین اوفتاد... دیدن گریه و بیقراری های ا.ت اشک همه رو در اورده بود! ا.ت در حالی که موهای مشکی و نرم جین رو نوازش میکرد گفت
ا.ت « این بود اون عشق آتشینی که ازش حرف میزدی؟؟؟؟ *با گریه و داد.. بی معرفت الان وقت رفتن نبودددد... لعنتی من هنوز کلی حرف دارم که بهت نگفتم... جین خیلی بدی... خیلی بدی فقط میخواستی غم از دست دادنت رو تجربه کنم؟ یادته ازم پرسیدی از دست دادنت درد داره یا نه؟ الان میگم! درد داره... هق خیلی درد داره... حس میکنم قلبم رو از سینه ام جدا کردن و لگدش میکنن...
میکا « با دیدن جیلی که عصبی به طرف ما میاد حدس زدم میخواد مرگ جین رو تقصیر ا.ت بندازه و اونو اذیت کنه برای همین بلند شدم و درست وقتی میخواست به ا.ت نزدیک بشه جلوشو گرفتم.... تو و اون پیرمرد وحشی عزیز ترین فرد زندگیش رو ازش گرفتین چی از جونش میخواین دیگهععععع؟؟؟؟
جیلی « من کشتمش؟؟؟؟ من که با شما بودم اگه این دختره ی احمق سر و کله اش پیدا نمیشد جین الان زنده بود!!! کیو داری گول میزنی؟؟؟؟؟
راوی « ووک سراسیمه به ا.ت نزدیک شد و اونو برسی کرد وقتی مطمئن شد سالمه گفت
ووک « خوشحالم آسیب ندیدی!
ا.ت « ووک... ووک جین حالش خوبه؟؟؟ جنگ... جنگ چی شد؟؟؟؟
ووک « تمام افراد امپراطور جوینز مردن اما خودش هنوز زنده اس و جین رفته دنبالش
ا.ت « من باید جین رو ببینم... خواهش میکنم منو ببر اونجاااا
ووک « خطرناکه... همین جا بمون
ا.ت « نمیخوام... ووک خواهش میکنم.. تروخدا منو ببر پیش جین هق میترسم بلایی سرش بیاد... پدرش از اون قوی تره
ووک « خیلی خب اما اگه جین عصبانی شد میگم منو چیز خور کردی اوکی؟
راوی « ا.ت با چشمای گریون لبخندی زد و با برداشتن اسلحه اش دنبال ووک راه اوفتاد . . توی راه کلی جنازه بود...ا.ت نگاهش رو از جنازه ها گرفت و به اسمون داد... هوا ابری بود و ظاهرا بارونی در راه بود... از بارون خوشش نمیومد چون پدر و مادرش رو روز بارونی از دست داد و الان هم نمیدونست چه بلایی سر جین اومده!
ا.ت « جین خواهش میکنم زنده بمون.... دستامو بهم فشردم و دسته کیفم رو محکم تر گرفتم.... با نزدیک شدن به سالن اصلی و دیدن جمعیتی که گرد هم ایستاده بودن ترسیده و وحشت زده و به طرف جمعیت دویدم و اونا رو کنار زدم... میکا با دستای خونین و چشمای گریون جسم جین رو در آغوش گرفته بود.... نه... ن... نه این جین من نیست.. هق میکا جین من کوش؟ بگو بیاد این جین من نیست.. هیق جینننن ... جین پاشو خواهش میکنم
راوی « ووک شکه به جسم سرد بهترین دوستش زل زده بود و پلک هم نمیزد... دست و پای ا.ت سست شد و کنار جسم، جین روی زمین اوفتاد... دیدن گریه و بیقراری های ا.ت اشک همه رو در اورده بود! ا.ت در حالی که موهای مشکی و نرم جین رو نوازش میکرد گفت
ا.ت « این بود اون عشق آتشینی که ازش حرف میزدی؟؟؟؟ *با گریه و داد.. بی معرفت الان وقت رفتن نبودددد... لعنتی من هنوز کلی حرف دارم که بهت نگفتم... جین خیلی بدی... خیلی بدی فقط میخواستی غم از دست دادنت رو تجربه کنم؟ یادته ازم پرسیدی از دست دادنت درد داره یا نه؟ الان میگم! درد داره... هق خیلی درد داره... حس میکنم قلبم رو از سینه ام جدا کردن و لگدش میکنن...
میکا « با دیدن جیلی که عصبی به طرف ما میاد حدس زدم میخواد مرگ جین رو تقصیر ا.ت بندازه و اونو اذیت کنه برای همین بلند شدم و درست وقتی میخواست به ا.ت نزدیک بشه جلوشو گرفتم.... تو و اون پیرمرد وحشی عزیز ترین فرد زندگیش رو ازش گرفتین چی از جونش میخواین دیگهععععع؟؟؟؟
جیلی « من کشتمش؟؟؟؟ من که با شما بودم اگه این دختره ی احمق سر و کله اش پیدا نمیشد جین الان زنده بود!!! کیو داری گول میزنی؟؟؟؟؟
۵۶.۷k
۲۲ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.