زندگی مافیایی من پارت ۱۳
دستم روی صورتم بود که یه اشک از چشمم افتاد با چهره ای پر از تنفر و چشم های خشمگین بهش نگاه کردم که به خودش اومد و فهمید که چیکار کرده
+ا/ت من ...من متاس.....
_برو بیرون (آروم)
+معذرت میخ.......
_برو بیرون (داد و گریه)
نمیدونم چک شد چرا یه دفعه از کارش ناراحت شدم اون منو به بدترین شکل شکنجه داد و اصلا برام مهم نبود پس چرا این سیلی برام عذاب آور بود با ناراحتی و پشیمونی از اتاق رفت همین که رفت گریه هام شدید تر شد جیمین رو به روم نشست و گفت
جیمین:ا/ت چرا خودتون رو اذیت میکنید کوک خیلی دوست داره میدونم که تو هم دوسش داری چرا این کار رو میکنی
_من ازش متنفرم جیمین به هیچ وجه دوسش ندارم میفهمی اون زندگیه منو نابود کرده (گریه)
جیمین:میدونم اما اینم میدونم که خیلی دوست داره اون عاشقته
_اما من عاشقش نیستم
جیمین:ولی میتونی یه فرصت بهش بدی که تلاشش رو بکنه و دل تو رو به دست بیاره ........میتونی؟
_...................باشه
جیمین:(لبخند) ممنون
_تو چرا تشکر میکنی
جیمین:چون به حرفام گوش کردی و بهم اعتماد کردی
_خواهش میکنم
بعد جیمین زخم هامو پانسمان کردم و خدافظی کردیم و رفت
داشتم به جوابی که به جیمین دادم فکر میکردم به این که کار درستی کردم بهش یه فرصت دادم اگه عاشقش بشم و بهم خیانت کنه چی اگه ترکم کنه چی تو افکارم غرق بودم که در باز شد خودش بود سعی کردم از جام بلند شم
+نه نه نه بلند نشو بخواب باید استراحت کنی
_جیمین باهام حرف زد
+بهم گفت
_تصمیم گرفتم یه فرصت بهت بدم اما اگه نتونستی دلمو به دست بیاری باید منو فراموش کنی و به چشم جانشینت بهم نگاه کنی
+مطمئن باش میتونم من عاشقانه میخوامت و مال خودم میکنمت
_این قدر از خودت مطمئنی
+من حاضرم به خاطرت هر کاری انجام بدم از وقتی دیدمت عاشقت شدم اما .... اما به خاطر کارهایی که کردم میترسیدم و جرعت نکردم که بهت بگم
_خیله خب ببینم چطور میخوای جبران کنی ولی یادت باشه من دو بار به کسی فرصت نمیدم پس خوب ازش استفاده کن
+قول میدم
نمیدونم چرا ولی وقتی یه فرصت بهش دادم احساس سبکی کردم وقتی اینجوری بهش نگاه میکردم ازش خوشم اومد شاید اینجوری زندگیم بهتر پیش بره یه لبخند بهش زدم که دستم رو گرفت و دلم لرزید
+باید یه چیزی بخوری
بعد شروع کرد از صبحانه ای که آورده بود بهم داد و خوردم ..............
+استراحت کن بعد میام پیشت
_باشه
یک ماه بعد
+ا/ت من ...من متاس.....
_برو بیرون (آروم)
+معذرت میخ.......
_برو بیرون (داد و گریه)
نمیدونم چک شد چرا یه دفعه از کارش ناراحت شدم اون منو به بدترین شکل شکنجه داد و اصلا برام مهم نبود پس چرا این سیلی برام عذاب آور بود با ناراحتی و پشیمونی از اتاق رفت همین که رفت گریه هام شدید تر شد جیمین رو به روم نشست و گفت
جیمین:ا/ت چرا خودتون رو اذیت میکنید کوک خیلی دوست داره میدونم که تو هم دوسش داری چرا این کار رو میکنی
_من ازش متنفرم جیمین به هیچ وجه دوسش ندارم میفهمی اون زندگیه منو نابود کرده (گریه)
جیمین:میدونم اما اینم میدونم که خیلی دوست داره اون عاشقته
_اما من عاشقش نیستم
جیمین:ولی میتونی یه فرصت بهش بدی که تلاشش رو بکنه و دل تو رو به دست بیاره ........میتونی؟
_...................باشه
جیمین:(لبخند) ممنون
_تو چرا تشکر میکنی
جیمین:چون به حرفام گوش کردی و بهم اعتماد کردی
_خواهش میکنم
بعد جیمین زخم هامو پانسمان کردم و خدافظی کردیم و رفت
داشتم به جوابی که به جیمین دادم فکر میکردم به این که کار درستی کردم بهش یه فرصت دادم اگه عاشقش بشم و بهم خیانت کنه چی اگه ترکم کنه چی تو افکارم غرق بودم که در باز شد خودش بود سعی کردم از جام بلند شم
+نه نه نه بلند نشو بخواب باید استراحت کنی
_جیمین باهام حرف زد
+بهم گفت
_تصمیم گرفتم یه فرصت بهت بدم اما اگه نتونستی دلمو به دست بیاری باید منو فراموش کنی و به چشم جانشینت بهم نگاه کنی
+مطمئن باش میتونم من عاشقانه میخوامت و مال خودم میکنمت
_این قدر از خودت مطمئنی
+من حاضرم به خاطرت هر کاری انجام بدم از وقتی دیدمت عاشقت شدم اما .... اما به خاطر کارهایی که کردم میترسیدم و جرعت نکردم که بهت بگم
_خیله خب ببینم چطور میخوای جبران کنی ولی یادت باشه من دو بار به کسی فرصت نمیدم پس خوب ازش استفاده کن
+قول میدم
نمیدونم چرا ولی وقتی یه فرصت بهش دادم احساس سبکی کردم وقتی اینجوری بهش نگاه میکردم ازش خوشم اومد شاید اینجوری زندگیم بهتر پیش بره یه لبخند بهش زدم که دستم رو گرفت و دلم لرزید
+باید یه چیزی بخوری
بعد شروع کرد از صبحانه ای که آورده بود بهم داد و خوردم ..............
+استراحت کن بعد میام پیشت
_باشه
یک ماه بعد
۱۲.۳k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.