بی کسی زخم نیست که با چسب انکارش کنی ، لباس نیست داخل کمد
بی کسی زخم نیست که با چسب انکارش کنی ، لباس نیست داخل کمد بگذاری ، تفکرنیست دودش کنی و زیر فحش ها جان کندنش را ببینی...
بی کسی آنقدر حقیقت آفرین است که پیش تر از اسمت ، شناسنامه ات
را میفهمد سرت را فرو میبرد لای بالشتی که بوی گریه میدهد...
دور و برت را می کشد به صدسال تنهایی
میری سراغ شبهای ولگردی خوردن الکول های جمعی و درد کشیدن های انفردای...
پرسه میزنی به کوچه وپس کوچه ها وفاداری با سگ های بیگانه
عمق شب میشود و چاپلین را به حرف میاری تا نظم دنیا صامت
بماند...
چشم میدوزی به دیوانه گی بوف کور ، بوف کوری که تاصبح روی احساست کشیک میدهد...
_____________________________
رد خراش ناخن ها روی صورت پنجره
و لاشه ی هزار نعره کف اتاق
یعنی آغاز ویرانی
با چمدانی در دست رفته بود
تا مرد در مقابل درد هایش بی دفاع شود
و بازنده ای رقت انگیز باشد
شبیه آخرین سربازی
که پرچم سفید را پیدا نکرد ...
و این را کسی نمی فهمد
مردی که از دست غم هایش
به تاریک ترین گوشه خانه خزیده
خیلی زودتر از یک صخره نورد ناشی سقوط خواهد کرد
سقوط می تواند پایان باشد
پایانی شیرین
برای داستانی تلخ .
دم و باز دم هایش
مثل نخ نحیفی در کش و قوس
به زحمت او را به گریبان زندگی دوخته اند
تا شبیه زنده ها باشد
شبیه خاکستر
که هر چقدر سرد
آتش را به خاطر می آورد.
خاکستر
آخرین فریاد آتش است ...
پلکهایش یکدیگر را به آغوش می کشند
و بزرگترین حسرتش این است
که نمی تواند بر دستان مرد گورکن بوسه ای بزند ...
بی کسی آنقدر حقیقت آفرین است که پیش تر از اسمت ، شناسنامه ات
را میفهمد سرت را فرو میبرد لای بالشتی که بوی گریه میدهد...
دور و برت را می کشد به صدسال تنهایی
میری سراغ شبهای ولگردی خوردن الکول های جمعی و درد کشیدن های انفردای...
پرسه میزنی به کوچه وپس کوچه ها وفاداری با سگ های بیگانه
عمق شب میشود و چاپلین را به حرف میاری تا نظم دنیا صامت
بماند...
چشم میدوزی به دیوانه گی بوف کور ، بوف کوری که تاصبح روی احساست کشیک میدهد...
_____________________________
رد خراش ناخن ها روی صورت پنجره
و لاشه ی هزار نعره کف اتاق
یعنی آغاز ویرانی
با چمدانی در دست رفته بود
تا مرد در مقابل درد هایش بی دفاع شود
و بازنده ای رقت انگیز باشد
شبیه آخرین سربازی
که پرچم سفید را پیدا نکرد ...
و این را کسی نمی فهمد
مردی که از دست غم هایش
به تاریک ترین گوشه خانه خزیده
خیلی زودتر از یک صخره نورد ناشی سقوط خواهد کرد
سقوط می تواند پایان باشد
پایانی شیرین
برای داستانی تلخ .
دم و باز دم هایش
مثل نخ نحیفی در کش و قوس
به زحمت او را به گریبان زندگی دوخته اند
تا شبیه زنده ها باشد
شبیه خاکستر
که هر چقدر سرد
آتش را به خاطر می آورد.
خاکستر
آخرین فریاد آتش است ...
پلکهایش یکدیگر را به آغوش می کشند
و بزرگترین حسرتش این است
که نمی تواند بر دستان مرد گورکن بوسه ای بزند ...
۱۵.۸k
۲۶ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.