مادرم در آواز ها زندگی می کند ، میان چهار نُت غمگین
مادرم در آواز ها زندگی می کند ، میان چهار نُت غمگین
شوهرش، که سال هاست زورش به خاک نمی رسد
تا سبزی تازه ای را لای روزنامه ها بپیچد و خانه بیاورد
من، که سی و دو حرف به زندگی بدهکارم ِو دو دختری که از فرط گرانی بی جهاز می خوابند و بیخودی درس می خوانند!
مادرم AZ tv نگاه میکند و آنسوی گردنه حیران را گریه میکند
گردنش را می گیرد و آرام با قرص های اعصاب حرف میزند
تا هر وقت سیم های خاردار به پیراهن کسی گیر میکند هیچ لیوانی در آشپزخانه دست به انتحار نزند
او عادت کرده است زن باشد عادت کرده است غصه بخورد،
دلشوره بگیرد زن ها در اعماق عادت ها زندگی می کنند
یکی روزانه
یکی ماهانه
و یکی مثل مادرم که عمریست به گوشه ی اتاق، مسیر نانوایی
و دلشوره ِ های ساعت یازده شب وقتی پسرانش دیر می کنند
عادت کرده است...
شوهرش، که سال هاست زورش به خاک نمی رسد
تا سبزی تازه ای را لای روزنامه ها بپیچد و خانه بیاورد
من، که سی و دو حرف به زندگی بدهکارم ِو دو دختری که از فرط گرانی بی جهاز می خوابند و بیخودی درس می خوانند!
مادرم AZ tv نگاه میکند و آنسوی گردنه حیران را گریه میکند
گردنش را می گیرد و آرام با قرص های اعصاب حرف میزند
تا هر وقت سیم های خاردار به پیراهن کسی گیر میکند هیچ لیوانی در آشپزخانه دست به انتحار نزند
او عادت کرده است زن باشد عادت کرده است غصه بخورد،
دلشوره بگیرد زن ها در اعماق عادت ها زندگی می کنند
یکی روزانه
یکی ماهانه
و یکی مثل مادرم که عمریست به گوشه ی اتاق، مسیر نانوایی
و دلشوره ِ های ساعت یازده شب وقتی پسرانش دیر می کنند
عادت کرده است...
۱۵.۷k
۰۳ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.