تکپارتی
#تکپارتی
#هان
وقتی از هم جدا شدید ولی....
ویو راوی
قرار بود با دوستت و دوست پسر جدیدش برین بیرون پس تصمیم گرفتی زیاد لباسی نپوشی که تو چشم باشه .
تی شرت سفیدتو از کشو در آوردی و با یه شلوار زغالی پوشیدیش بعد رفتی جلو آینه و یه گردنبند انداختی و کمی آرایش کردی.
نیم ساعت بعد
ساعت تقریبا ۱۸:۳۰ بود رفتی کفشاتو پوشیدی و رفتی به سمت ماشین رفتی و راه افتادی....
رسیدی به رستورانی که از قبل با دوستت دیگه هماهنگ کرده بودی رفتی داخل رستوران که دوستت و با دوست پسرش دیدی دوست پسرش پشتش فعلا معلوم بود ، تا وقتی که رفتی پیششون با صحنه ای مواجه شدی
بله اون هان بود همون هانی که یک ساله از هم جدا شدین.
تعجب کردی هردوشون بلند شدن دوستت اصلا از هیچی خبر نداشت(از اون دوست جدیدا بود)
هان با چشمای از حَدَقه در اومده نگاه میکرد بهت اونم مثل تو تعجب کرده بود
+آه سلام سوزی(اسم دختره)
سوزی: سلام ا.ت بیا بشین دیگه چرا خشکت زده
_سوزی تو این دختره رو میشناسی
سوزی: چرا که نه! این دوستمه
+آه به این زودی غریبه شدم برات؟ انگار نه انگار دو سال باهم تو رابطه بودیما...
_فکر میکنی یادم رفته؟ببین ا.ت من به خاطر خودت ازت جدا شدم فکر میکنی برام آسون بود؟
سوزی:چی؟
_اره سوزی.....اره... من با ا.ت دوسال تو رابطه بودم متاسفم که بهت نگفتم
+ببین هان....من نمیدونم شاید این دیدار تصادفی بوده یا چی....پس لطفاً دربارهی رابطمون حرف نزن دیگه
+سوزی خیلی ازت عذر میخوام ولی من نمیتونم دیگه اینجا باشم تا با هان روبهرو شم پس خدافظ....
سوزی:ا.ت نه نرو بمون شاید تونستیم یه کاری کنیم
+نه سوزی ، نه بهتره فعلا برم ...بعداً باهم حرف میزنیم
از رستوران اومدی بیرون و با بعضی که از خشم بود اون مکان رو ترک کردی.....و این هم پایان غم انگیز💔
#هان
وقتی از هم جدا شدید ولی....
ویو راوی
قرار بود با دوستت و دوست پسر جدیدش برین بیرون پس تصمیم گرفتی زیاد لباسی نپوشی که تو چشم باشه .
تی شرت سفیدتو از کشو در آوردی و با یه شلوار زغالی پوشیدیش بعد رفتی جلو آینه و یه گردنبند انداختی و کمی آرایش کردی.
نیم ساعت بعد
ساعت تقریبا ۱۸:۳۰ بود رفتی کفشاتو پوشیدی و رفتی به سمت ماشین رفتی و راه افتادی....
رسیدی به رستورانی که از قبل با دوستت دیگه هماهنگ کرده بودی رفتی داخل رستوران که دوستت و با دوست پسرش دیدی دوست پسرش پشتش فعلا معلوم بود ، تا وقتی که رفتی پیششون با صحنه ای مواجه شدی
بله اون هان بود همون هانی که یک ساله از هم جدا شدین.
تعجب کردی هردوشون بلند شدن دوستت اصلا از هیچی خبر نداشت(از اون دوست جدیدا بود)
هان با چشمای از حَدَقه در اومده نگاه میکرد بهت اونم مثل تو تعجب کرده بود
+آه سلام سوزی(اسم دختره)
سوزی: سلام ا.ت بیا بشین دیگه چرا خشکت زده
_سوزی تو این دختره رو میشناسی
سوزی: چرا که نه! این دوستمه
+آه به این زودی غریبه شدم برات؟ انگار نه انگار دو سال باهم تو رابطه بودیما...
_فکر میکنی یادم رفته؟ببین ا.ت من به خاطر خودت ازت جدا شدم فکر میکنی برام آسون بود؟
سوزی:چی؟
_اره سوزی.....اره... من با ا.ت دوسال تو رابطه بودم متاسفم که بهت نگفتم
+ببین هان....من نمیدونم شاید این دیدار تصادفی بوده یا چی....پس لطفاً دربارهی رابطمون حرف نزن دیگه
+سوزی خیلی ازت عذر میخوام ولی من نمیتونم دیگه اینجا باشم تا با هان روبهرو شم پس خدافظ....
سوزی:ا.ت نه نرو بمون شاید تونستیم یه کاری کنیم
+نه سوزی ، نه بهتره فعلا برم ...بعداً باهم حرف میزنیم
از رستوران اومدی بیرون و با بعضی که از خشم بود اون مکان رو ترک کردی.....و این هم پایان غم انگیز💔
- ۴.۲k
- ۲۹ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط