"لجبازی"
"لجبازی"
part:35
تهیونگ:من برم بخوابم
ا.ت:نسکافه ات رو نخوردیییی(بلند)
تهیونگ:اها الان میخورم
نشست رو مبل تا بخوره که با چیزی که یادم اومد
از خنده پخش زمین شد
ا.ت:(قهقه)
تهیونگ:🗿
ا.ت:می..دونی..چی.یادم اومد😂
تهیونگ:چی؟😐
ا.ت:یادته بچه بودیم....
فلش بک
ا.ت:یاااا..وایشتا..دیگه
تهیونگ:شی میگی بابا
ا.ت:عههه که این طور
تهیونگ:آره..که طور
ا.ت و تهیونگ که کلا ۵ و ۸ سالشون بود
داشتن دکتر بازی میکردن
ا.ت دکتر بود و تهیونگ مریض
ولی تهیونگ نمیومد تا با ا.ت بازی کنه
که یهو
ویو ا.ت
بهش رسیدم و همونجوری که داشتیم میدویدیم مدادی که تو دستم بود رو کردم تو....باسن گرامیش🙏🏻
تهیونگ:(جیغ)
ا.ت:یو ها ها ها(خنده شیطانی)😈
یهو خاله اومد و تهیونگ رو دید
خاله:ای وایییی خاک به سرم ا.تتتت
تهیونگ:مامانننننن(گریه)
م.ت:ای وایییی ا.تتت این چه کاری بود کردی
ا.ت:آخه...وای نمیشاد با هم باژی..کنیم
اون روز تهیونگ رو بردن بیمارستان
ا.ت هم یه کتک درست حسابی خورد
پایان فلش بک
ا.ت:(قهقه)
تهیونگ:درد...میدونی چقدر اون روز زجر کشیدم(یکم اعصبانی)
ویو ا.ت
همیشه وقتی این رو میگم کلی جلو همه زایع میشه
و خوشش نمیاد ولی هیچ وقت هم حرفی نمیزنه
ولی این دفعه
تهیونگ:یادت رفته خودت چه خاطره های تلخی داری تازه قراره این خاطره تلخ به زودی یادت بیاد(رفت تو اتاق)
ا.ت:(سکوت)
فکر نمیکردم اینقدر عصبیش کرده باشم
ولی با حرف آخرش به فکر رفتم
همینجوری که خاطرات ام رو به یاد میوردم
نفهمیدم کی قطره اشکی از چشمم پایین اومد
ولش کن..تموم اش کن گذشته ها گذشته
رفتم کتاب ریاضیم رو اوردم و شروع کردم به خواندن
۳ روز بعد
اههههه چرا هیچ فکری به ذهنم نمیرسه برای تلافی
الان چند روزه هی منو سر کلاس زایع میکنه
امشب هم که جشن سرمایه شرکت اون توله سگه
ادامه دارد...
یه پارت هم بعد از ظهر میزارم
part:35
تهیونگ:من برم بخوابم
ا.ت:نسکافه ات رو نخوردیییی(بلند)
تهیونگ:اها الان میخورم
نشست رو مبل تا بخوره که با چیزی که یادم اومد
از خنده پخش زمین شد
ا.ت:(قهقه)
تهیونگ:🗿
ا.ت:می..دونی..چی.یادم اومد😂
تهیونگ:چی؟😐
ا.ت:یادته بچه بودیم....
فلش بک
ا.ت:یاااا..وایشتا..دیگه
تهیونگ:شی میگی بابا
ا.ت:عههه که این طور
تهیونگ:آره..که طور
ا.ت و تهیونگ که کلا ۵ و ۸ سالشون بود
داشتن دکتر بازی میکردن
ا.ت دکتر بود و تهیونگ مریض
ولی تهیونگ نمیومد تا با ا.ت بازی کنه
که یهو
ویو ا.ت
بهش رسیدم و همونجوری که داشتیم میدویدیم مدادی که تو دستم بود رو کردم تو....باسن گرامیش🙏🏻
تهیونگ:(جیغ)
ا.ت:یو ها ها ها(خنده شیطانی)😈
یهو خاله اومد و تهیونگ رو دید
خاله:ای وایییی خاک به سرم ا.تتتت
تهیونگ:مامانننننن(گریه)
م.ت:ای وایییی ا.تتت این چه کاری بود کردی
ا.ت:آخه...وای نمیشاد با هم باژی..کنیم
اون روز تهیونگ رو بردن بیمارستان
ا.ت هم یه کتک درست حسابی خورد
پایان فلش بک
ا.ت:(قهقه)
تهیونگ:درد...میدونی چقدر اون روز زجر کشیدم(یکم اعصبانی)
ویو ا.ت
همیشه وقتی این رو میگم کلی جلو همه زایع میشه
و خوشش نمیاد ولی هیچ وقت هم حرفی نمیزنه
ولی این دفعه
تهیونگ:یادت رفته خودت چه خاطره های تلخی داری تازه قراره این خاطره تلخ به زودی یادت بیاد(رفت تو اتاق)
ا.ت:(سکوت)
فکر نمیکردم اینقدر عصبیش کرده باشم
ولی با حرف آخرش به فکر رفتم
همینجوری که خاطرات ام رو به یاد میوردم
نفهمیدم کی قطره اشکی از چشمم پایین اومد
ولش کن..تموم اش کن گذشته ها گذشته
رفتم کتاب ریاضیم رو اوردم و شروع کردم به خواندن
۳ روز بعد
اههههه چرا هیچ فکری به ذهنم نمیرسه برای تلافی
الان چند روزه هی منو سر کلاس زایع میکنه
امشب هم که جشن سرمایه شرکت اون توله سگه
ادامه دارد...
یه پارت هم بعد از ظهر میزارم
۱۶.۰k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.