part 22
part 22
وقتی چشمامو باز کردم اول تار میدیدم بعدش خوب شد به دوره ورم نگاه کردم دستام درد میکرد به دستام نگاه کردم
تهیونگ:متاسفانه زندیی
ات:کی منو نجات داد(در حالی که مینشست)
تهیونگ که به دیواره تکیه داد بود با اسلحش بازی میکرد به ات نزدیک شد
تهیونگ:تو بازم میخواستی خود کشی کنی اره اما باز نمردی
بهم نزدیک شد و انگوشتشو تحدیدامیز به سمتم گرفت
تهیونگ:ببین منو اگه یه دفعه دیگه دست به خودکشی بزنی اگه مردی که خوبه اگه نمردی دیگه پسر عمو تو نمیبینی بیدرنگ میکشمش کشنته آدما واسیه یه مافیا کاره آسونیه نه
ات:چی تو مافیایی
تهیونگ هیچی نگفت و راهشو کشیدکه بره
ات:باشه به یونگی کاری نداشته باش(بغض)
تهیونگ:این دسته تویه جونه پسر عموتو اگه دوست نداری بازم دست به خودکشی بزن باشه
وقتی تهیونگ رفتم زانوهامو بغل کردم گریم گرفت با صدایه بلند گریه میکردم
ویو تهیونگ
وقتی از اوتاق رفتم بیرون صدایه گریشو شنیدم یلحظه وایستادم راه اوفتادم که برم پیشش اما نه من و اون فقد دوشمنیم رفتم اوتاق کارم
داشتم به کارام مریسیدم که یچیزی توجه همو به خودش جلب کرد
تهیونگ:کوک(با صدایه بلند)
کوک بدو بدو اومد
تهیونگ:این نامه رو کی آورده
کوک:نمیدونم بده ببینم
کوک:این کیه
تهیونگ:نمیدونم
کوک:ببین چی نوشته
تهیونگ چطوری شنیدم ازدواج کردی
راستی اون اسلحه هارو که داری میخری ماله منه فهمیدی
به اونا نزدیک نمیشی اگه میخواهی بهم زنگ بزنی به این شماره زنگ بزن
کوک:چی (یه خندیی کردی ) چه احمقیه آدم اینجوری مینویسه خوب تو که خونه تهیونگو میدونی که کجاست حتما شمارشو هم میتونی پیدا کنی پس این چرتو پرتا چیه
تهیونگ:اره خیلی احمقه شاید این احمقو بشناسم
کوک:چی کیه(متعجب)
تهیونگ:فردا میبینیم
ادامه دارد......
وقتی چشمامو باز کردم اول تار میدیدم بعدش خوب شد به دوره ورم نگاه کردم دستام درد میکرد به دستام نگاه کردم
تهیونگ:متاسفانه زندیی
ات:کی منو نجات داد(در حالی که مینشست)
تهیونگ که به دیواره تکیه داد بود با اسلحش بازی میکرد به ات نزدیک شد
تهیونگ:تو بازم میخواستی خود کشی کنی اره اما باز نمردی
بهم نزدیک شد و انگوشتشو تحدیدامیز به سمتم گرفت
تهیونگ:ببین منو اگه یه دفعه دیگه دست به خودکشی بزنی اگه مردی که خوبه اگه نمردی دیگه پسر عمو تو نمیبینی بیدرنگ میکشمش کشنته آدما واسیه یه مافیا کاره آسونیه نه
ات:چی تو مافیایی
تهیونگ هیچی نگفت و راهشو کشیدکه بره
ات:باشه به یونگی کاری نداشته باش(بغض)
تهیونگ:این دسته تویه جونه پسر عموتو اگه دوست نداری بازم دست به خودکشی بزن باشه
وقتی تهیونگ رفتم زانوهامو بغل کردم گریم گرفت با صدایه بلند گریه میکردم
ویو تهیونگ
وقتی از اوتاق رفتم بیرون صدایه گریشو شنیدم یلحظه وایستادم راه اوفتادم که برم پیشش اما نه من و اون فقد دوشمنیم رفتم اوتاق کارم
داشتم به کارام مریسیدم که یچیزی توجه همو به خودش جلب کرد
تهیونگ:کوک(با صدایه بلند)
کوک بدو بدو اومد
تهیونگ:این نامه رو کی آورده
کوک:نمیدونم بده ببینم
کوک:این کیه
تهیونگ:نمیدونم
کوک:ببین چی نوشته
تهیونگ چطوری شنیدم ازدواج کردی
راستی اون اسلحه هارو که داری میخری ماله منه فهمیدی
به اونا نزدیک نمیشی اگه میخواهی بهم زنگ بزنی به این شماره زنگ بزن
کوک:چی (یه خندیی کردی ) چه احمقیه آدم اینجوری مینویسه خوب تو که خونه تهیونگو میدونی که کجاست حتما شمارشو هم میتونی پیدا کنی پس این چرتو پرتا چیه
تهیونگ:اره خیلی احمقه شاید این احمقو بشناسم
کوک:چی کیه(متعجب)
تهیونگ:فردا میبینیم
ادامه دارد......
۷.۷k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.