part

part 23


ویو ات
همینحوری داشتم گریه نیکردم که اجوما اومد
اجوما:دخترم گریه نکن
کنارم نشت شونهامو گرفت و گفت دراز بگش
دراز کشیدم
اجوما:یکمی بخواب باشه
وقتی اجوما رفت کم کم شچاما بازو بسته شد و خوابم برد


کوک:نه چرا تا فردا صبر کینم همین الان زنگ بزن ببینیم این احمق کیه
تهیونگ:نه نظرت چیه با این احمق یکمی بازی کنیم
(تهیونگ مصله همیشه و هر وقت بی عصاب حرف میزد)
کوک:اره یس یکمی بحنیدم خوب نخشه چیه‌
تهیونگ:به اون احمق پیام بده بگو باشه ما به اون اسله ها دست نمیزنیم و میخواهیم اونارو به شما هدیه بدیم اگه واعقنی همون آدمی که من میشناسم باشه قبل میکنه اگه نباشه قبلو نمیکنه
کوک:باشه اگه بگه باشه اون اسله هارو بده چی چیکار میکنیم
تهیونگ:خوب مصله همیشه میخندیم (به سندلی تکیه داد)
کوک:میدونم داداش اما تا از دسته دشمنه منو راهت شدیم
تهیونگ:اینه با یکی در حاله جنگ باشم خیلی لزت بغشه
(تهیونگ با یکی از مافیایا یه بزرگ دشمن بود که پسرش تویه بچگی با تهیونگ اموزش دیدیه بود تهیونگ که با لی گوانگ دشمنی داشت لی گوانگ روکشت
و الان پسرش یعنی لی دونگی دشمنه تهیونگ میشه )
کوک:پس من بهش زنگ میزنه
(کوک بهش زنگ زد و همون حرفایه تهیونگو بهش گفت اونم گفت که به رئیسش میگه
تهیونگ :خوب چی گفت
کوک:گفتن که یک ساعت بعد زنگ میزنن
اجوما:ارباب شام هازره
تهیونگ سرشو به معنایه بله تکون داد و اجوما رفت تهیونگ و کوک رفت سره میز م/ک و سلگی نشسته بود همیه شروع به غذا کردن
تهیونگ: اجوما برایه ات هم غذا بردی
اجوما: نه هنوز نبردم
تهیونگ:چرا (عصبی)
اجوما :خانم گفتم اول میزو بچینم
تهیونگ:خاله مگه نمیدونی که هالش خوب نیست
م/ک:به من چه خودش میخواست که اینجوری شه
تهیونگ:اوففف خاله دیگه تویه کاریه تجوما دخالت نکن
کوک:اره درسته مادر
سلگی:هر دوتاتون صاکت شین مادر خانمه خونست
مگه نه تهیونگ
تهیونگ حتا بهش نگاهم نکرد
ویو ات
با صدایه اجوما بیدار شدم
اجوما:بیدار شدی بشین غذا آوردم
ات:نمیخوام ببرش
اجوما:اما
ات:گفتم ببرش(داد)
بعد از حرفم اجوما رفت بعد از ده مین تهیونگ اومد منم رویه تخت دراز کشیده بود


ادامه دارد....
دیدگاه ها (۲)

part 24 تهیونگ:چرا غذاتو نمیخوریات:اشتحا ندارم تهیونگ:پاشو (...

part 25وقتی بیدار شدم ات نبودی زود بلند شدم داشتم میرفتم که ...

part 22وقتی چشمامو باز کردم اول تار میدیدم بعدش خوب شد به دو...

یادم رفت اونجا اسلایداشو بزارم اینجا گذاشتم به بزرگی خودتون ...

#تناسخ_یک_مافیاPart:11 ات: وایییی خیلی نگرانم یعنی ر.ا کجا ر...

رمان عشق و نفرت پارت۶جونگ کوک : بریم بخوابیم بچه ها بیاین دا...

رمان j_k

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط