ازدواج اجباری توسط پدربزرگ
#ازدواج_اجباری_توسط_پدربزرگ
#part27
رفتم داخل اتاق که تهیونگ لخت بود و فقط یه حوله کوچیک پیچیده بود دور خودش
برگشتم و تا خاستم از در برم بیرون ولی
تهیونگ مانع رفتنم شد
خودشو چسبوند بهم گه حالم بد شد
و با دستم بینی مو گرفتم
ات: تــ......تهیونگ برو عقب حالم داره بد میشه
اما به حرفم ذوش نداد و فکر کرد که دروغ میگم
ات: تـ.....تهیونگ ازت خاهش میکنم برو عقب حالم داره بد میشه
ته: دیگه این کلکا کار نمیکنه «نیشخند»
خودشو بیشتر بهم چسبوند که حالم بهم خورد و حولش دادم عقب و سریع رفتم تو دسشوی
که اونم پشت سرم اومد
ته: ات حالت خوبه «نگران»
وقتی بهم نزدیک شد دوباره حالم بهم خورد
ات: تـ....تهیونگ برو بیروننننن بو میدیییی «داد»
ته: من که تازه از حموم اومدم بو نمیدم که
ات: تهیونگ ازت خواهش میکنم برو بیروونننن «داد»
تهیونگ از دستشوی رفت بیرون بعد چند مین صورتمو شوستم و اومدم بیرون........
#part27
رفتم داخل اتاق که تهیونگ لخت بود و فقط یه حوله کوچیک پیچیده بود دور خودش
برگشتم و تا خاستم از در برم بیرون ولی
تهیونگ مانع رفتنم شد
خودشو چسبوند بهم گه حالم بد شد
و با دستم بینی مو گرفتم
ات: تــ......تهیونگ برو عقب حالم داره بد میشه
اما به حرفم ذوش نداد و فکر کرد که دروغ میگم
ات: تـ.....تهیونگ ازت خاهش میکنم برو عقب حالم داره بد میشه
ته: دیگه این کلکا کار نمیکنه «نیشخند»
خودشو بیشتر بهم چسبوند که حالم بهم خورد و حولش دادم عقب و سریع رفتم تو دسشوی
که اونم پشت سرم اومد
ته: ات حالت خوبه «نگران»
وقتی بهم نزدیک شد دوباره حالم بهم خورد
ات: تـ....تهیونگ برو بیروننننن بو میدیییی «داد»
ته: من که تازه از حموم اومدم بو نمیدم که
ات: تهیونگ ازت خواهش میکنم برو بیروونننن «داد»
تهیونگ از دستشوی رفت بیرون بعد چند مین صورتمو شوستم و اومدم بیرون........
۱۵.۰k
۱۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.