یک روز رویایی
پارت ۳۱🍷
همه چی ت سکوت بود ک یه دفعه صدای زنگ گوشیم اومد..سریع از کنار تخت بلند شدم و رفتن از اتاق بیرون تا ا.ت بیدار نشه..شماره ناشناس بود
جونگ کوک:الو
مین:سلام اقای جئون..من مین یوری مادر ا.تم
جونگ کوک:اوه بله..بفرمایید
مین:ب ا.ت هرچقد زنگ میزنم جواب نمیده..ب پدرتون زنگ زدم گفتن پیش شماست
جونگ کوک:درسته..اونجا خابش برد برگردونمش خونم
مین:خونتون؟
جونگ کوک:نه نه سو تفاهم نشه منظورم اینه ک ادرس خونه ی شمارو بلد نبود برا همین اوردمش اینجا
مین:خب پس براتون ادرس رو ارسال میکنم
جونگ کوک:نه لازم نیست..شب رو اینجا میمونه فردا هم خودم میرسونمش دانشگاه..من قول دادم ک مراقبش باشم
مین:اخه...خیل خب پس حواستون بهش باشه
جونگ کوک:چشم
گوشی رو قطع کردم و رفتم داخل اتاق ک دیدم ا.ت نشسته رو تخت
جونگ کوک:بیدارت کردم؟
رفتم کنارش نشستم
ا.ت:ن..داشتم یه خابی میدیدم
جونگ کوک:چه خابی
ا.ت:فلیکس..لبخنداش..صورتش..خط فکش..چشماش..لباش
سرشو خم کرد و دستشو لای موهاش کشید
ا.ت:داره روانیم میکنه
جونگ کوک:ما درباره این موضوع صحبت کردیم..میدونی ک نمیشه
ا.ت:اخه..میدونم
جونگ کوک:حالا بخاب فردا باید بری داشنگاه
ا.ت:برمیگردم خونه
جونگ کوک:با مامانت صحبت کردم قرار شد شب رو بمونی اینجا
بدون اینکه چیزی بگه دراز کشید..دستمو رو شونش گذاشتم
جونگ کوک:پاشو لباستو عوض کن اینجوری اذیت میشی
پتو رو زد کنار و وسط اتاق وایستاد...یعنی انقد اون پسر ذهنشو درگیر کرده بود؟..از جام بلند شدم و رفتم سمت کمد..یه تیشرت قهوه ای و شلوار گشاد طوسی مایل ب مشکی ورداشتم و رفتم سمت ا.ت
جونگ کوک:بیا اینو بپوش
از دستم گرفت و رفت پشت پاروان..لباسشو عوض کرد و رفت سمت دستشویی..منم لباسمو عوض کردم و رو تخت نشستم..چرا اتقد دستشوییش طول میکشه..رفتم اروم ب در زدم
جونگ کوک:ا.ت؟
ا.ت:بله؟
جونگ کوک:چرا انقد طولش میدی؟
ا.ت:ببخشید اصن حواسم نبود
در باز شد و ا.ت اومد بیرون..از کنارم خاست رد بشه ک جلوشو گرفتم
همه چی ت سکوت بود ک یه دفعه صدای زنگ گوشیم اومد..سریع از کنار تخت بلند شدم و رفتن از اتاق بیرون تا ا.ت بیدار نشه..شماره ناشناس بود
جونگ کوک:الو
مین:سلام اقای جئون..من مین یوری مادر ا.تم
جونگ کوک:اوه بله..بفرمایید
مین:ب ا.ت هرچقد زنگ میزنم جواب نمیده..ب پدرتون زنگ زدم گفتن پیش شماست
جونگ کوک:درسته..اونجا خابش برد برگردونمش خونم
مین:خونتون؟
جونگ کوک:نه نه سو تفاهم نشه منظورم اینه ک ادرس خونه ی شمارو بلد نبود برا همین اوردمش اینجا
مین:خب پس براتون ادرس رو ارسال میکنم
جونگ کوک:نه لازم نیست..شب رو اینجا میمونه فردا هم خودم میرسونمش دانشگاه..من قول دادم ک مراقبش باشم
مین:اخه...خیل خب پس حواستون بهش باشه
جونگ کوک:چشم
گوشی رو قطع کردم و رفتم داخل اتاق ک دیدم ا.ت نشسته رو تخت
جونگ کوک:بیدارت کردم؟
رفتم کنارش نشستم
ا.ت:ن..داشتم یه خابی میدیدم
جونگ کوک:چه خابی
ا.ت:فلیکس..لبخنداش..صورتش..خط فکش..چشماش..لباش
سرشو خم کرد و دستشو لای موهاش کشید
ا.ت:داره روانیم میکنه
جونگ کوک:ما درباره این موضوع صحبت کردیم..میدونی ک نمیشه
ا.ت:اخه..میدونم
جونگ کوک:حالا بخاب فردا باید بری داشنگاه
ا.ت:برمیگردم خونه
جونگ کوک:با مامانت صحبت کردم قرار شد شب رو بمونی اینجا
بدون اینکه چیزی بگه دراز کشید..دستمو رو شونش گذاشتم
جونگ کوک:پاشو لباستو عوض کن اینجوری اذیت میشی
پتو رو زد کنار و وسط اتاق وایستاد...یعنی انقد اون پسر ذهنشو درگیر کرده بود؟..از جام بلند شدم و رفتم سمت کمد..یه تیشرت قهوه ای و شلوار گشاد طوسی مایل ب مشکی ورداشتم و رفتم سمت ا.ت
جونگ کوک:بیا اینو بپوش
از دستم گرفت و رفت پشت پاروان..لباسشو عوض کرد و رفت سمت دستشویی..منم لباسمو عوض کردم و رو تخت نشستم..چرا اتقد دستشوییش طول میکشه..رفتم اروم ب در زدم
جونگ کوک:ا.ت؟
ا.ت:بله؟
جونگ کوک:چرا انقد طولش میدی؟
ا.ت:ببخشید اصن حواسم نبود
در باز شد و ا.ت اومد بیرون..از کنارم خاست رد بشه ک جلوشو گرفتم
۱۱.۵k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.