یک روز رویایی
پارت ۳۲🍷
خاست از کنارم رد بشه ک جلوشو گرفتم
جونگ کوک:ا.ت..چرا انقد ذهنت درگیرشه؟
سرشو انداخت پایین
ا.ت:نمیدونم
جونگ کوک:ا.ت اون اونجوری ک ت فک میکنی نیست...گول ظاهرشو نخور..ندیدی سر بازی چه طوری روت شرط بست؟
ا.ت:شاید دوسم داره؟
جونگ کوک:دوست داشتن؟ کدوم دوست داشتن..کی ت نگاه اول بدون اینکه طرفو بشناسه عاشق میشه؟اگه هم داشته باشه همش هوسه
ا.ت:میدونم..خستم میخام بخابم
از جلوش رفتم کنار ک رفت روی تخت دراز کشید..چراغو خاموش کردم و رفتم رو تخت..ا.ت لبه ی تخت دراز کشید بود و ت خودش جم شده بود
جونگ کوک:شب میوفتی پایین یکم بیا اینور تر
ا.ت:ن من عادتمه لبه ی تخت میخابم
منم با فاصله ازش رو تخت دراز کشیدم
(ویو ا.ت)
چشامو باز کردم..بازم خابشو میبینم..یه نگاهی ب ساعت کردم دیدم ۳ نصف شبه...از رو تخت بلند شدم و رفتم ت تراس..چشامو ک میبستم لبخند فلیکس میومد جلو چشام..ولی جونگ کوک راست میگفت فلیکس یکیه مثل لیا..ولی اگه فرق داشته باشه چی؟..اگه برعکس لیا یه پسر خوب باشه چی؟...نه نه اصلن نباید اینجوری راجبش فک کنم...اون ب من ازار رسوند..ازم استفاده کرد..اره باید خودمو با این حرف ها قانع کنم..ولی اینم میدونم ک نمیشه
(ویو جونگ کوک)
با صدای الارم گوشی بیدار شدم..ساعت ۶ بود..ا.ت روی تخت نبود..درو ورمو نگاه کردم..ت اتاقم نبود..رفتم ت تراس دیدم توی حیاطه...رفتم دست و صورتمو شستم و رفتم حیاط..کنار گل های باغچه نشسته بود
جونگ کوک:ا.ت چقد زود بیدار شدی
برگشت نگام کرد ک چشای خستشو دیدم
جونگ کوک:نگو ک دیشبو اصن نخابیدی
از جاش بلند شدم
ا.ت:خوبم
جونگ کوک:باز ب اون فک میکردی؟
جوابمو نداد
جونگ کوک:پس ب اون فک میکردی...اول صبحی چرا عصابمو بهم میریزی؟
ا.ت:من؟ من ک کاری نکردم
جونگ کوک: کاری نکردی؟ از دیشب تا حالا چش رو هم نزاشتی..همش فکرت درگیر پسرس..داری ب خودت اسیب میزنی
ا.ت:بس کن جونگ کوک حوصله ندارم
همون لحظه یه صدایی از پشت سرمون اومد...
.
.
.
مدیونی فک کنین از اینکه خمار نگهتون میدارم راضیم☻
خاست از کنارم رد بشه ک جلوشو گرفتم
جونگ کوک:ا.ت..چرا انقد ذهنت درگیرشه؟
سرشو انداخت پایین
ا.ت:نمیدونم
جونگ کوک:ا.ت اون اونجوری ک ت فک میکنی نیست...گول ظاهرشو نخور..ندیدی سر بازی چه طوری روت شرط بست؟
ا.ت:شاید دوسم داره؟
جونگ کوک:دوست داشتن؟ کدوم دوست داشتن..کی ت نگاه اول بدون اینکه طرفو بشناسه عاشق میشه؟اگه هم داشته باشه همش هوسه
ا.ت:میدونم..خستم میخام بخابم
از جلوش رفتم کنار ک رفت روی تخت دراز کشید..چراغو خاموش کردم و رفتم رو تخت..ا.ت لبه ی تخت دراز کشید بود و ت خودش جم شده بود
جونگ کوک:شب میوفتی پایین یکم بیا اینور تر
ا.ت:ن من عادتمه لبه ی تخت میخابم
منم با فاصله ازش رو تخت دراز کشیدم
(ویو ا.ت)
چشامو باز کردم..بازم خابشو میبینم..یه نگاهی ب ساعت کردم دیدم ۳ نصف شبه...از رو تخت بلند شدم و رفتم ت تراس..چشامو ک میبستم لبخند فلیکس میومد جلو چشام..ولی جونگ کوک راست میگفت فلیکس یکیه مثل لیا..ولی اگه فرق داشته باشه چی؟..اگه برعکس لیا یه پسر خوب باشه چی؟...نه نه اصلن نباید اینجوری راجبش فک کنم...اون ب من ازار رسوند..ازم استفاده کرد..اره باید خودمو با این حرف ها قانع کنم..ولی اینم میدونم ک نمیشه
(ویو جونگ کوک)
با صدای الارم گوشی بیدار شدم..ساعت ۶ بود..ا.ت روی تخت نبود..درو ورمو نگاه کردم..ت اتاقم نبود..رفتم ت تراس دیدم توی حیاطه...رفتم دست و صورتمو شستم و رفتم حیاط..کنار گل های باغچه نشسته بود
جونگ کوک:ا.ت چقد زود بیدار شدی
برگشت نگام کرد ک چشای خستشو دیدم
جونگ کوک:نگو ک دیشبو اصن نخابیدی
از جاش بلند شدم
ا.ت:خوبم
جونگ کوک:باز ب اون فک میکردی؟
جوابمو نداد
جونگ کوک:پس ب اون فک میکردی...اول صبحی چرا عصابمو بهم میریزی؟
ا.ت:من؟ من ک کاری نکردم
جونگ کوک: کاری نکردی؟ از دیشب تا حالا چش رو هم نزاشتی..همش فکرت درگیر پسرس..داری ب خودت اسیب میزنی
ا.ت:بس کن جونگ کوک حوصله ندارم
همون لحظه یه صدایی از پشت سرمون اومد...
.
.
.
مدیونی فک کنین از اینکه خمار نگهتون میدارم راضیم☻
۱۵.۶k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.