یک روز رویایی
پارت ۳۳🍷
یه صدایی پشت سرم شنیدم
برگشتم دیدم مامان ا.ته
مین:ا.ت؟ اینجا چ خبره
ا.ت:هیچی
مین:چرا چشات خماره؟..مست کرده بودی یا شب نخابیدی؟
ا.ت:شب خابم نبرد
مین:چرا اونوقت؟
ا.ت:ذهنم درگیر بود
مامان ا.ت ت چشام نگاه کرد
مین:مگه قرار نبود مراقبش باشید؟
جونگ کوک:ب خدا دارم همینو بهش میگم..انقد بهش فک نکن(رو ب ا.ت)
ا.ت:ولش بریم یچی بخوریم دانشگاهم دیر میشه
رفتیم داخل و من رفتم لباسای دیروزمو ک وقتی از دانشگاه یه راست اومده بودم عمارت پوشیدم..یه کوچولو ارایش کردم و تینت لبمو داخل کیفم گذاشتم و رفتم پایین برا صبونه..بعد من جونگ کوک رفت لباسشو پوشید تا بعد اینکه منو رسوند دانشگاه خودش بره شرکت
سر صبحانه هم فکر فلیکس از ذهنم بیرون نمیرفت..ت فکر بودم ک با صدای جونگ کوک ب خودم اومدم
جونگ کوک:هی ا.ت باتوعم
ا.ت:چی..چیشده؟
یه هوفی از کلافگی کشید
جونگ کوک:پاشو بریم ساعت ۶ و نیمه
از مامانم تشکر کردم و جونگ کوک منو رسوند دم دانشگاه
ا.ت:ممنون
جونگ کوک:میخای امروز نری دانشگاه؟
ا.ت:نه عقب میوفتم..همینجوریش وقت درس خوندن ندارم
جونگ کوک:خیل خب پس بعد دانشگاه میام دنبالت
ا.ت:نه لازم نیست خودم میرم خونه
جونگ کوک:بری خونه ک چی بشه؟..کسی خونتون نیس
ا.ت:میخام برم حموم
جونگ کوک:هر طور راحتی
از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل محوطه دانشگاه...بازم همه دخترا نگام میکردن
دختره ۱:امروز بازم با اون کراشه اومده
دختر ۲:بنظرت جدی نامزدن؟
دختر ۳:واقعن خرشانسه ک همچین پسریو تور کرده
دختر ۴:کاش جاش بودم
بدون توجه ب حرفاشون رفتم سر کلاس
.
.
(ویو بعد کلاس)
ساعت ۳ شده بود..اصلن حواسم ب درس نبود..اصلن امروز کلاسارو نفهمیدم..داشتم کتابامو میزاشتم داخل کیفم ک یه دختری بدو بدو اومد سمتم
دختره: ا.ت یه پسری اومده دنبالت
ا.ت:جونگ کوک؟ قرار بود نیاد ک
دختره:جونگ کوک کیه؟ همون پسره ک صبح اوردت؟
ا.ت:اره
دختره:نه بابا اون نیست..یکی دیگس
ا.ت:یه نفر دیگه؟
از کلاس رفتم بیرون و رفتم ت حیاط دانشگاه
دختر ۱:چرا انقد پسر کراش دنبالشن؟
دختر ۲:باورم نمیشه...یکم از شانس اینک داشتیم الان اون بالا بالاها بودیم
دختر ۳:خودش فقیره بعد پسرای پولدار دنبالش
ا.ت:میشه خفه شید؟
عصابمو دیگه داشتن خورد میکردن..رفتم جلو تر ک دیدم همه دخترا جم شدن یه جا..تا منو دیدن رفتن کنار تا برم جلو..رفتم جلوتر ک دیدم یه ماشین مشکی مرسدس وایستاده..شیشه دودی داشت برا همین نمیتونستم ببینم کی توشه تا اینکه درش باز شد و یه مسر ازش پیاده شد..بهش خیره شدم...صدای جیغ دخترا بالا تر رفت..همون چشما..همون لبخند..فلیکس
یه صدایی پشت سرم شنیدم
برگشتم دیدم مامان ا.ته
مین:ا.ت؟ اینجا چ خبره
ا.ت:هیچی
مین:چرا چشات خماره؟..مست کرده بودی یا شب نخابیدی؟
ا.ت:شب خابم نبرد
مین:چرا اونوقت؟
ا.ت:ذهنم درگیر بود
مامان ا.ت ت چشام نگاه کرد
مین:مگه قرار نبود مراقبش باشید؟
جونگ کوک:ب خدا دارم همینو بهش میگم..انقد بهش فک نکن(رو ب ا.ت)
ا.ت:ولش بریم یچی بخوریم دانشگاهم دیر میشه
رفتیم داخل و من رفتم لباسای دیروزمو ک وقتی از دانشگاه یه راست اومده بودم عمارت پوشیدم..یه کوچولو ارایش کردم و تینت لبمو داخل کیفم گذاشتم و رفتم پایین برا صبونه..بعد من جونگ کوک رفت لباسشو پوشید تا بعد اینکه منو رسوند دانشگاه خودش بره شرکت
سر صبحانه هم فکر فلیکس از ذهنم بیرون نمیرفت..ت فکر بودم ک با صدای جونگ کوک ب خودم اومدم
جونگ کوک:هی ا.ت باتوعم
ا.ت:چی..چیشده؟
یه هوفی از کلافگی کشید
جونگ کوک:پاشو بریم ساعت ۶ و نیمه
از مامانم تشکر کردم و جونگ کوک منو رسوند دم دانشگاه
ا.ت:ممنون
جونگ کوک:میخای امروز نری دانشگاه؟
ا.ت:نه عقب میوفتم..همینجوریش وقت درس خوندن ندارم
جونگ کوک:خیل خب پس بعد دانشگاه میام دنبالت
ا.ت:نه لازم نیست خودم میرم خونه
جونگ کوک:بری خونه ک چی بشه؟..کسی خونتون نیس
ا.ت:میخام برم حموم
جونگ کوک:هر طور راحتی
از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل محوطه دانشگاه...بازم همه دخترا نگام میکردن
دختره ۱:امروز بازم با اون کراشه اومده
دختر ۲:بنظرت جدی نامزدن؟
دختر ۳:واقعن خرشانسه ک همچین پسریو تور کرده
دختر ۴:کاش جاش بودم
بدون توجه ب حرفاشون رفتم سر کلاس
.
.
(ویو بعد کلاس)
ساعت ۳ شده بود..اصلن حواسم ب درس نبود..اصلن امروز کلاسارو نفهمیدم..داشتم کتابامو میزاشتم داخل کیفم ک یه دختری بدو بدو اومد سمتم
دختره: ا.ت یه پسری اومده دنبالت
ا.ت:جونگ کوک؟ قرار بود نیاد ک
دختره:جونگ کوک کیه؟ همون پسره ک صبح اوردت؟
ا.ت:اره
دختره:نه بابا اون نیست..یکی دیگس
ا.ت:یه نفر دیگه؟
از کلاس رفتم بیرون و رفتم ت حیاط دانشگاه
دختر ۱:چرا انقد پسر کراش دنبالشن؟
دختر ۲:باورم نمیشه...یکم از شانس اینک داشتیم الان اون بالا بالاها بودیم
دختر ۳:خودش فقیره بعد پسرای پولدار دنبالش
ا.ت:میشه خفه شید؟
عصابمو دیگه داشتن خورد میکردن..رفتم جلو تر ک دیدم همه دخترا جم شدن یه جا..تا منو دیدن رفتن کنار تا برم جلو..رفتم جلوتر ک دیدم یه ماشین مشکی مرسدس وایستاده..شیشه دودی داشت برا همین نمیتونستم ببینم کی توشه تا اینکه درش باز شد و یه مسر ازش پیاده شد..بهش خیره شدم...صدای جیغ دخترا بالا تر رفت..همون چشما..همون لبخند..فلیکس
۱۲.۲k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.