دوراهی۲ پارت۱۸
#دوراهی۲#پارت۱۸
+اگر یکی ی چیز باارزش ازت بگیره انتقام میگری؟
×اره خب
+چجوری
×نمیدونم شاید مجبور شم بکشمش
بعد زد زیر خنده
+چطور میشه ی آدم کشت
×نکنه میخوای یکی رو بکشی
+جواب سوالمو ندادی
×دیوونه شدیا
+با چاقو میشه
×بس کن تو رو خدا ادمو میترسونی
+نترس اونی ک میخوام بکشمش تو نیستی
×پس کیه
+ساندویچ خوشمزه ای هس
تو سکوت ساندویچ خوردیم نشستیم تا برن بخوابن دلم نمیخواست وقتی بیدارن بریم ک همه نگام کنن
آروم رفتیم تو رضا رو تخت خوابیده بود محمد هم رفت کنارش خوابید خواب ب چشمام نمیومد اما باید میخوابیدم ی قرص خواب خوردم یواش یواش خوابم برد
×سایه خانم بلند شین باید بریم
بیدار شدم خوابم میومد هنوز ی سلام و صبح بخیر ریزی گفتم رضا نبود محمد گفت
×ببخشید من میخواستم با شما ی صحبت کوچیکی بکنم
+بفرمایید
×نمیدونم چطور بگم
+راحت باشین محمد آقا
×حقیقتش من ب شما علاقمند شدم و این ک میخواستم از شما
+دیگه ادامه ندین لطفاً
×اخه چرا
+من هر کار کنم نمیتونم علیرضا رو فراموش کنم شرمنده
پتو مو تا زدم خواستم برم بیرون ک محمد گفت
×سایه
ب سمت صدا برنگشتم فقط ایستادم
×من تا آخر عمرم پای خواستم هستم
از اتاق رفتم بیرون وقتی ک اسممو صدا زد یاد علیرضا افتادم
نفسم گرفت فقط رفتم پایین ب همه سلام کردم و برای صبحونه نشستم بعد از خوردن و جمع و جور کردنش آماده شدیم برای رفتن و ضبط برنامه
لوکیشن کنار دریا بود و قرار بود ک مثلاً چند تا
دختر پسر باشن ک اکیپی اومده بودن شمال و قرار بود پک کامل شرکت ما ک ی بسته قهوه اصل و ۲۰ تا شکلات تلخ توش رو دور هم بخورن
همه چی آماده شد و شروع ب فیلمبرداری کردیم من ک نشسته بودم و ن کاری میکردم ن حرفی میزدم
اصلا نفهمیدم کی نصف ضبط تموم شد و وقت ناهار شد ی لحظه دیدم محمد ظرف غذا رو گذاشته رو ب روم
میلی ب غذا نداشتم محمد گفت
×غذاتو بخور از دهن می.....
+میلی ندارم
دست از غذا کشید و گفت
×پس منم میلی ندارم
+شما بخورین
×ما لیاقت نداریم
+بله؟
×میگن اگرچه شما واژه محترمی است اما تو شدن لیاقت میخواهد ما نداریم مثل اینکه
حرفی نزدم دیگ داشت عصبیم میکرد سارا هم مدام زنگ میزد اگر امروز کار ضبط تموم بشه من تا صبح بیدار میمونم کار تدوینم و انجام میدم و میرم تهران و کارمو با سارا یکسره میکنم
موفق شدم ک غذا رو نخورم اما محمد هم نخورد و دوباره ضبطو شروع کردن ساعت ۹ شب تموم شد و دلیل اینک کار انقدر طول کشید این بود ک قراربود یکی تو هوای تاریک یکی هم روشن
دیگ داخل نرفتن و همونجا آتیش روشن کرد و زدن زیر آواز
بلند شدم ک برم تو و کار تدوین و انجام بدم
ی خورده ک دور شدم محمد صدام زد و گفت
×میشه نری تو
+میخوام برم کار تدوین و انجام بدم
×حالا وقت هست
#خاص #جذاب #زیبا
+اگر یکی ی چیز باارزش ازت بگیره انتقام میگری؟
×اره خب
+چجوری
×نمیدونم شاید مجبور شم بکشمش
بعد زد زیر خنده
+چطور میشه ی آدم کشت
×نکنه میخوای یکی رو بکشی
+جواب سوالمو ندادی
×دیوونه شدیا
+با چاقو میشه
×بس کن تو رو خدا ادمو میترسونی
+نترس اونی ک میخوام بکشمش تو نیستی
×پس کیه
+ساندویچ خوشمزه ای هس
تو سکوت ساندویچ خوردیم نشستیم تا برن بخوابن دلم نمیخواست وقتی بیدارن بریم ک همه نگام کنن
آروم رفتیم تو رضا رو تخت خوابیده بود محمد هم رفت کنارش خوابید خواب ب چشمام نمیومد اما باید میخوابیدم ی قرص خواب خوردم یواش یواش خوابم برد
×سایه خانم بلند شین باید بریم
بیدار شدم خوابم میومد هنوز ی سلام و صبح بخیر ریزی گفتم رضا نبود محمد گفت
×ببخشید من میخواستم با شما ی صحبت کوچیکی بکنم
+بفرمایید
×نمیدونم چطور بگم
+راحت باشین محمد آقا
×حقیقتش من ب شما علاقمند شدم و این ک میخواستم از شما
+دیگه ادامه ندین لطفاً
×اخه چرا
+من هر کار کنم نمیتونم علیرضا رو فراموش کنم شرمنده
پتو مو تا زدم خواستم برم بیرون ک محمد گفت
×سایه
ب سمت صدا برنگشتم فقط ایستادم
×من تا آخر عمرم پای خواستم هستم
از اتاق رفتم بیرون وقتی ک اسممو صدا زد یاد علیرضا افتادم
نفسم گرفت فقط رفتم پایین ب همه سلام کردم و برای صبحونه نشستم بعد از خوردن و جمع و جور کردنش آماده شدیم برای رفتن و ضبط برنامه
لوکیشن کنار دریا بود و قرار بود ک مثلاً چند تا
دختر پسر باشن ک اکیپی اومده بودن شمال و قرار بود پک کامل شرکت ما ک ی بسته قهوه اصل و ۲۰ تا شکلات تلخ توش رو دور هم بخورن
همه چی آماده شد و شروع ب فیلمبرداری کردیم من ک نشسته بودم و ن کاری میکردم ن حرفی میزدم
اصلا نفهمیدم کی نصف ضبط تموم شد و وقت ناهار شد ی لحظه دیدم محمد ظرف غذا رو گذاشته رو ب روم
میلی ب غذا نداشتم محمد گفت
×غذاتو بخور از دهن می.....
+میلی ندارم
دست از غذا کشید و گفت
×پس منم میلی ندارم
+شما بخورین
×ما لیاقت نداریم
+بله؟
×میگن اگرچه شما واژه محترمی است اما تو شدن لیاقت میخواهد ما نداریم مثل اینکه
حرفی نزدم دیگ داشت عصبیم میکرد سارا هم مدام زنگ میزد اگر امروز کار ضبط تموم بشه من تا صبح بیدار میمونم کار تدوینم و انجام میدم و میرم تهران و کارمو با سارا یکسره میکنم
موفق شدم ک غذا رو نخورم اما محمد هم نخورد و دوباره ضبطو شروع کردن ساعت ۹ شب تموم شد و دلیل اینک کار انقدر طول کشید این بود ک قراربود یکی تو هوای تاریک یکی هم روشن
دیگ داخل نرفتن و همونجا آتیش روشن کرد و زدن زیر آواز
بلند شدم ک برم تو و کار تدوین و انجام بدم
ی خورده ک دور شدم محمد صدام زد و گفت
×میشه نری تو
+میخوام برم کار تدوین و انجام بدم
×حالا وقت هست
#خاص #جذاب #زیبا
۱۴.۷k
۰۷ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.