دوراهی۲ پارت۱۷
#دوراهی۲#پارت۱۷
من خیلی وقت بود گیتار نمیزدم اما دستم گرفتم بعد علیرضا گیتار دست گرفتن من معنا نداشت
اما نتونستم بگم ن ناخنم و آروم کشیدم رو گیتار و صداش در اومد سرمو بالا کردم زد زیر آواز و منم گیتار میزدم اولش سرم پایین بود ک ببینم درست میزنم یا ن ولی کم کم راه افتادم سرمو بالا کردم پشت پنجره علیرضا بود لبخند میزد اونم داشت ب صدای گیتارم گوش میداد همزمان هم گیتار میزدم هم نگاش میکردم و هم اشک می ریختم لحظه ای ب خودم اومدم صدا قطع شده بود و من همچنان میزدم و ب رو ب رو خیره و گریه میکردم محمد استین لباسمو کشید و گفت
×سایه سایه
ب اطرافم نگاه کردم ببخشید گفتم و بلند شدم
و رفتم بیرون هوا تاریک شده بود ب سمت ساحل رفتم و روی سنگ بزرگی ک بود نشستم
ریز ریز گریه میکردم لبخندی علیرضا جلوی چشمام بود حالم خوب نبود کاش میشد رفت تو دل دریا و دیگ بیرون نیای صدای پاهای یک نفر روی شن منو ب خودم اورد برای اینک کسی متوجه گریه های زیادم نشه اشکامو پاک کردم و شالمو کشیدم جلوی صورتم کنارم نشست و گفت
×هوا سرده سرما میخوری بیا بریم تو
صدای محمد بود آروم گفتم
+شما برو تو منم میام
×تا نیای منم نمیرم
+ن میام ی خورده حالم بهتر بشه
×خب پس من میشینم تا خوب شی
سکوت کردم ی سمت شالم اومد عقب محمد شالمو از صورتم کنار زد و گفت
×چرا انقد کشیدی جلو نمیبینمت
لبخندی زدم و حرفی نزدم محمد گفت
×منم مثل تو عاشق یکی بودم ک خیلی خوب بود اونم دوستم داره فقط مقصر من بودم ک بین خودم و خودش کاش برمیگشتیم عقب ولی خب جداییه دیگ از ی راه دیگ وارد میشم
بالاخره من میرم شام خودمو خودت و میارم اینجا بخوریم میدونم تا موقع خواب پانمیشی بیای
+مرسی
لبخندی زد و رفت رضا بعد از چند دقیقه اومد و گفت
-سایه خانم ما چی کار میکنه خوبی؟
+مرسی
-ببین من تخصصی ندارم ک اول مقدمه چینی کنم محمد کچلم کرده دلش میخواد بیاد تو زندگی تو میگ دوست داره
+اون ک الان میگفت یکی دیگ رو دوست داره
-خب شاید میخواسته غیر مستقیم بگه
+رضا تو ک بهتر میدونی
-اره میدونم ولی بیشتر فکر کن مگه تا کی میخوای اینجوری باشی ب خدا علیرضا هم راضی نیست
+نمیتونم کسی رو ب جز علیرضا ببینم
رضا بلند شدو همینطور ک میرفت گفت
-بیشتر فکر کن
تلفنم زنگ خورد
سارا بود بازم جوابشو ندادم پیام داد ک
~سلام میخوام باهات حرف بزنم یکسال هست ک حرف نزدیم بزار حداقل صداتو بشنوم
فکری ب سرم زد فکری برای آرامشم
پیام دادم چند روز دیگ میام جلوی در خونه همه چیو ی سره میکنم
فکر انتقام ی لحظه هم از سرم نمیرفت بیرون
محمد اومد و ساندویچ و داد دستم
فکرم درگیر سارا بود ب محمد گفتم
+اگر یکی ی چیز باارزش ازت بگیره انتقام میگری؟
×اره
پ.ن
امشب ۳تاپارت گزاشتم ببخشید دیر شد
#خاص #جذاب #زیبا
من خیلی وقت بود گیتار نمیزدم اما دستم گرفتم بعد علیرضا گیتار دست گرفتن من معنا نداشت
اما نتونستم بگم ن ناخنم و آروم کشیدم رو گیتار و صداش در اومد سرمو بالا کردم زد زیر آواز و منم گیتار میزدم اولش سرم پایین بود ک ببینم درست میزنم یا ن ولی کم کم راه افتادم سرمو بالا کردم پشت پنجره علیرضا بود لبخند میزد اونم داشت ب صدای گیتارم گوش میداد همزمان هم گیتار میزدم هم نگاش میکردم و هم اشک می ریختم لحظه ای ب خودم اومدم صدا قطع شده بود و من همچنان میزدم و ب رو ب رو خیره و گریه میکردم محمد استین لباسمو کشید و گفت
×سایه سایه
ب اطرافم نگاه کردم ببخشید گفتم و بلند شدم
و رفتم بیرون هوا تاریک شده بود ب سمت ساحل رفتم و روی سنگ بزرگی ک بود نشستم
ریز ریز گریه میکردم لبخندی علیرضا جلوی چشمام بود حالم خوب نبود کاش میشد رفت تو دل دریا و دیگ بیرون نیای صدای پاهای یک نفر روی شن منو ب خودم اورد برای اینک کسی متوجه گریه های زیادم نشه اشکامو پاک کردم و شالمو کشیدم جلوی صورتم کنارم نشست و گفت
×هوا سرده سرما میخوری بیا بریم تو
صدای محمد بود آروم گفتم
+شما برو تو منم میام
×تا نیای منم نمیرم
+ن میام ی خورده حالم بهتر بشه
×خب پس من میشینم تا خوب شی
سکوت کردم ی سمت شالم اومد عقب محمد شالمو از صورتم کنار زد و گفت
×چرا انقد کشیدی جلو نمیبینمت
لبخندی زدم و حرفی نزدم محمد گفت
×منم مثل تو عاشق یکی بودم ک خیلی خوب بود اونم دوستم داره فقط مقصر من بودم ک بین خودم و خودش کاش برمیگشتیم عقب ولی خب جداییه دیگ از ی راه دیگ وارد میشم
بالاخره من میرم شام خودمو خودت و میارم اینجا بخوریم میدونم تا موقع خواب پانمیشی بیای
+مرسی
لبخندی زد و رفت رضا بعد از چند دقیقه اومد و گفت
-سایه خانم ما چی کار میکنه خوبی؟
+مرسی
-ببین من تخصصی ندارم ک اول مقدمه چینی کنم محمد کچلم کرده دلش میخواد بیاد تو زندگی تو میگ دوست داره
+اون ک الان میگفت یکی دیگ رو دوست داره
-خب شاید میخواسته غیر مستقیم بگه
+رضا تو ک بهتر میدونی
-اره میدونم ولی بیشتر فکر کن مگه تا کی میخوای اینجوری باشی ب خدا علیرضا هم راضی نیست
+نمیتونم کسی رو ب جز علیرضا ببینم
رضا بلند شدو همینطور ک میرفت گفت
-بیشتر فکر کن
تلفنم زنگ خورد
سارا بود بازم جوابشو ندادم پیام داد ک
~سلام میخوام باهات حرف بزنم یکسال هست ک حرف نزدیم بزار حداقل صداتو بشنوم
فکری ب سرم زد فکری برای آرامشم
پیام دادم چند روز دیگ میام جلوی در خونه همه چیو ی سره میکنم
فکر انتقام ی لحظه هم از سرم نمیرفت بیرون
محمد اومد و ساندویچ و داد دستم
فکرم درگیر سارا بود ب محمد گفتم
+اگر یکی ی چیز باارزش ازت بگیره انتقام میگری؟
×اره
پ.ن
امشب ۳تاپارت گزاشتم ببخشید دیر شد
#خاص #جذاب #زیبا
۲۳.۸k
۰۴ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.