دوراهیپارت

#دوراهی۲#پارت۲۰
چندتا از رفقای اون پسره سریع دست پسرره رو گرفتن و بردن بیرون
گوشه لب محمد زخم شده بود و‌خون میومد
از تو جیبم دستمال تا کرده ای رو در آوردم و دادم بهش ک لبشو پاک کنه
یهویی دستمال و ک گرفت زد بیرون از خونه ب رضا گفتم ک خوبمو برو پیش محمد
یکی از دخترا اومد جلو کمکم کرد و بلند شدم و رفتم اتاقم
ی سره نشستم پای لب تاپ باید تموم میکردم
محمد وارد اتاق شد دست از کار کشیدم و گفتم
+نمی‌دونم چطور از شما تشکر کنم
بدون حرفی خوابید و سرشو کرد زیر پتو نمیدونم چ حالی داشت نگاهی ب رضا کردم رضا هم چشماش پر اشک بود و دستانش می‌لرزید
با نگاهم از رضا پرسیدم که چی شده
اونم با نگاهش گفت هیچی
رضا از اتاق زد بیرون اینا چشونه
ادامه کارمو انجام دادم
من بیشتر ب فکر کاری بودم ک قصد انجامشو داشتم
کارم ساعت ۵ صبح تموم شد رضا و محمد هم خواب بودن
تو سی دی رایت کردم ی کاغذ گرفتم و برای رضا نوشتم
+سلام حقیقتش من مجبور شدم ک بدون خداحافظی برم میدونستم ک باید جواب بدم
من می‌خوام برم تهران می‌خوام دلم و راحت کنم می‌خوام کسی ک باعث از دست دادن علیرضا بود و از جلوی چشمام دور کنم
من نمیتونم من دیگ توانشو ندارم
شاید دیشب آخرین باری باشه ک منو میدیدین
چون بعد از اون باید خودمو گم و گور کنم
حلالم کنین
محمد آقا ممنون بابت مردونگیتون
اینم بگم ک تو دلم نمونه محمد آقا شما خیلی شبیه علیرضا ی منی غیرتت نگاه کردنت
ببخش منو من نمی‌تونستم کسی رو جای علی ضیا بزارم مخصوصا تو ک خیلی شبیه علیرضایی
سی دی و نامه رو گذاشتم رو لب تاپ حتی چمدونمم نبردم
فقط کوله ام رو گرفتم و گوشیمو آروم از خونه زدم بیرون
ی دربستی گرفتم بعد از نیم ساعت مدام گوشیم زنگ می‌خورد رضا بود با ی شماره ناشناس ک قطعا محمد بود
فهمیده بودن قضیه چیه
دیگ دیره خیلی دیر من کارمو میکنم ساعت ۹ صبح رسیدم تهران اول رفتم خونه وسایل مورد نیازمو گرفتم با ی چاقو
ب خونه ام نگاه کردم دیگ قرار بود خداحافظی کنم با خونه از واحد خودم ک اومدم بیرون ب در خونه علیرضا نگاه کردم چقدر دلم تنگ میشه واسه همه چیز
از خونه زدم بیرون و زنگ زدم ب سارا اولین بوق دومین بوق جواب داد
~سلام خواهر جون
+ادرستو واسم اس ام اس کن
بعد قطع کردم زود برام فرستاد و با ماشین رفتم سمت خونه اش
جلوی خونه ک رسیدم نفس می‌گرفت این زنگ گوشی هم حالمو داشت بهم میزد زنگ خونه رو زدم و رفتم تو
جلوی واحدش ک رسیدم زنگ زدم و درو باز کرد و پرید تو بغلم
اصلا دلم نمی‌خواست بغلش کنم
رفتم تو نشستم سارا گفت
~دلم خیلی برات تنگ شده بود برات خبرای مهم داشتم اما جواب نمی‌دادی خوبه الان حضوری تورو میبینم خبرو میدم
حرفی نزدم
~ی چیزی بگو

#خاص #زیبا #جذاب #عاشقانه #عشق
دیدگاه ها (۸)

#دوراهی۲#پارت۲۱نشست رو ب روم از جام بلند شدم و گفتم+میدونی س...

#دوراهی۲#پارت۲۲×بزار بریم خونهحرفی نزدم و بعد از چند دقیقه پ...

#دوراهی۲#پارت۱۹دیگ نمی‌تونستم چیزی بگم برگشتم سر جام یکی از ...

#دوراهی۲#پارت۱۸+اگر یکی ی چیز باارزش ازت بگیره انتقام میگری؟...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۲۷

خب بچه ها من صرفا پیج باز کردم که دهنه هیتر هارو سرویس کنم و...

نام فیک:عشق مخفیPart: 6ویو ات*هه نیومده داره قلدری میکنه نشو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط