رمان ماهک پارت 50
#رمان_ماهک #پارت_50
سری به معنای نه تکون دادم و گریم شدت گرفت و اینبار با صدای بلند زار میزدم هق هق گریم حتی یک ثانیه هم قطع نمیشد من با همه ی وجودم دلتنگ اون روزا بودم دلتنگ اون زندگی من دلم بچگی میخاست دلم اون بستنی اخر شبی میخاست هر ثانیه شدت گریم بیشتر میشد و هق هقم اوج میگرفت.
آرش مات و مبهوت مونده بود منم که قصد اروم شدن نداشتم از جاش بلند شد و بعد از چند لحظه با بطری اب معدنی به سمتم اومد
یکمشو بزور به خوردم داد و کشیدم توی بغلش سفت چسبوندم به خودش و سعی میکرد ارومم کنه
اروم موهامو که تو صورتم ریخته بود و کنار میزد زمزمه میکرد
اروم باش ماهکم
آرش✍
باهم روی شنای ساحل نشسته بودیم و داشتم به ماهک فکر میکردم به زندگیمون به اینکه قراره چه اتفاقی بیفته
به این فکر میکردم که باوجود اینکه من عاشقانه ماهکو دوس دارم اما اون بهترین ابزارمه برای گرفتن انتقامم بهترین ابزارمه واسه خالی کردن حرصم
من این وسط بین احساساتم دچار تناقض شدم عشقمو چکار کنم احساس نفرتی ک ماهک هم جز کوچکی ازش هست رو چکار
ماهک بی گناه و بی خبر درگیر اون نفرت شده ماه کوچیک من این وسط به اندازه من در عذابه ای کاش میتونستم با احساساتم کنار بیام با این عشق و نفرتی که توی وجودم هست کنار بیام
زیر چشمی نگاهی به ماهک انداختم که سرشو روی پاهاش گزاشته بود و غرق توی افکارش بود
قطره اشکی از چشمش چکید اعتنایی نکردم اروم اروم حس کردم بیشتر و بیشتر داره اشک میریزه اروم صداش کردم متوجه نشد
تکونی بهش دادم که گریش شدت گرفت و با صدای بلند شروع کرد به گریه کردن اونقدری تعجب کرده بودم که نمیدونستم باید چیکار کنم
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
سری به معنای نه تکون دادم و گریم شدت گرفت و اینبار با صدای بلند زار میزدم هق هق گریم حتی یک ثانیه هم قطع نمیشد من با همه ی وجودم دلتنگ اون روزا بودم دلتنگ اون زندگی من دلم بچگی میخاست دلم اون بستنی اخر شبی میخاست هر ثانیه شدت گریم بیشتر میشد و هق هقم اوج میگرفت.
آرش مات و مبهوت مونده بود منم که قصد اروم شدن نداشتم از جاش بلند شد و بعد از چند لحظه با بطری اب معدنی به سمتم اومد
یکمشو بزور به خوردم داد و کشیدم توی بغلش سفت چسبوندم به خودش و سعی میکرد ارومم کنه
اروم موهامو که تو صورتم ریخته بود و کنار میزد زمزمه میکرد
اروم باش ماهکم
آرش✍
باهم روی شنای ساحل نشسته بودیم و داشتم به ماهک فکر میکردم به زندگیمون به اینکه قراره چه اتفاقی بیفته
به این فکر میکردم که باوجود اینکه من عاشقانه ماهکو دوس دارم اما اون بهترین ابزارمه برای گرفتن انتقامم بهترین ابزارمه واسه خالی کردن حرصم
من این وسط بین احساساتم دچار تناقض شدم عشقمو چکار کنم احساس نفرتی ک ماهک هم جز کوچکی ازش هست رو چکار
ماهک بی گناه و بی خبر درگیر اون نفرت شده ماه کوچیک من این وسط به اندازه من در عذابه ای کاش میتونستم با احساساتم کنار بیام با این عشق و نفرتی که توی وجودم هست کنار بیام
زیر چشمی نگاهی به ماهک انداختم که سرشو روی پاهاش گزاشته بود و غرق توی افکارش بود
قطره اشکی از چشمش چکید اعتنایی نکردم اروم اروم حس کردم بیشتر و بیشتر داره اشک میریزه اروم صداش کردم متوجه نشد
تکونی بهش دادم که گریش شدت گرفت و با صدای بلند شروع کرد به گریه کردن اونقدری تعجب کرده بودم که نمیدونستم باید چیکار کنم
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۷.۴k
۲۳ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.