رمان ماهک پارت 51
#رمان_ماهک #پارت_51
به سرم زد یکم بهش اب بدم
بطری ابو به لبای خشکش چسبوندم بزور چند قطره ای توی دهنش ریختم و کشیدمش توی بغلم خدای من این دختر چه غمی رو داره تحمل میکنه که اینجوری بی تابی میکنه
سعی کردم ارومش کنم موهاشو که بخاطر اشکاش چسبیده بود به صورتش رو کنار زدم و مدام ازش میخاستم که اروم باشه
سرشو چسبوندم به سینه م و کشیدمش کامل توی بغلم از خودم لحظه ای بدم اومد
باد پاییزی میومد که تازه متوجهش شدم چون ماهک توی بغلم داشت میلرزید که البته نمیدونستم از ضعف بود یا از سرما
شال پهنشو ک از سرش افتاده بود رو باز کردم کشیدم دورشو یه قسمتیشو انداختم روی سرش چند دقیقه ای گذشت و اروم تر شد
پلکاش انگار سنگین شده بود چون هی میومد روی هم و سعی داشت ک باز نگهش داره اروم در گوشش زمزمه کردم
+بخاب الان میبرمت ویلا
انگار منتظر همین کلمه حرف من بود چون دیگه مقاومتی نمیکرد و سفت تر چسبید بهم
به سمت ویلا بردمش بچها توی سالن نشسته بودن با دیدنم تعجب کردن واسه اینکه نترسن با صدای ارومی گفتم
+خوابش برد
به سمت اتاق رفتم خوابوندمش روی تخت و رفتم پیش بچها
شب جوجه زدیم ماهک هنوز از اتاق بیرون نیومده بود نگران شدم رفتم به اتاق دیدم بیداره با لحن ارومی گفتم
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
به سرم زد یکم بهش اب بدم
بطری ابو به لبای خشکش چسبوندم بزور چند قطره ای توی دهنش ریختم و کشیدمش توی بغلم خدای من این دختر چه غمی رو داره تحمل میکنه که اینجوری بی تابی میکنه
سعی کردم ارومش کنم موهاشو که بخاطر اشکاش چسبیده بود به صورتش رو کنار زدم و مدام ازش میخاستم که اروم باشه
سرشو چسبوندم به سینه م و کشیدمش کامل توی بغلم از خودم لحظه ای بدم اومد
باد پاییزی میومد که تازه متوجهش شدم چون ماهک توی بغلم داشت میلرزید که البته نمیدونستم از ضعف بود یا از سرما
شال پهنشو ک از سرش افتاده بود رو باز کردم کشیدم دورشو یه قسمتیشو انداختم روی سرش چند دقیقه ای گذشت و اروم تر شد
پلکاش انگار سنگین شده بود چون هی میومد روی هم و سعی داشت ک باز نگهش داره اروم در گوشش زمزمه کردم
+بخاب الان میبرمت ویلا
انگار منتظر همین کلمه حرف من بود چون دیگه مقاومتی نمیکرد و سفت تر چسبید بهم
به سمت ویلا بردمش بچها توی سالن نشسته بودن با دیدنم تعجب کردن واسه اینکه نترسن با صدای ارومی گفتم
+خوابش برد
به سمت اتاق رفتم خوابوندمش روی تخت و رفتم پیش بچها
شب جوجه زدیم ماهک هنوز از اتاق بیرون نیومده بود نگران شدم رفتم به اتاق دیدم بیداره با لحن ارومی گفتم
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۱۳.۰k
۲۴ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.