رمان ماهک پارت 52
#رمان_ماهک #پارت_52
+عه بیداری
_تازه بیدار شدم
+جوجه زدیم بیا بریم توی حیاط
_برو منم لباسامو عوض کنم میام
+عوض کن باهم میریم
حس کردم یکم معذب شده شیطنتم گل کرده بود که یکم اذیتش کنم داشت این پا اون پا میکرد که گفتم
+زود باش دیگه
یکم من و من و کرد و گفت
_چیزه
+چی
_برو من میام خب
+گفتم که باهم میریم
_اخه
+اخه چی
_چشماتو ببند تا عوض کنم
خندم گرفته بود اما قیافه جدی به خودم گرفتم و گفتم خیلی خب میبندم عوض کن
باهم به سمت حیاط رفتیم دخترا کلی قربون صدقش میرفتن
ماهک✍
بچها هی بزور غذا میریختن تو حلقم حس میکردم از چشمام حرارت میاد بیرون ته گلوم یکم احساس درد داشت از ترس اینکه بهم گیر ندن هیچی نگفتم و بروی خودم نیاوردم
سرم سنگین شده بود و باز هم احساس خوابالودگی داشتم
همگی دور هم نشسته بودیم حس میکردم دیگه نمیتونم چشمامو باز نگه دارم سرمو تکیه دادم به بازوی ارش که با تعجب برگشت سمتم
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
+عه بیداری
_تازه بیدار شدم
+جوجه زدیم بیا بریم توی حیاط
_برو منم لباسامو عوض کنم میام
+عوض کن باهم میریم
حس کردم یکم معذب شده شیطنتم گل کرده بود که یکم اذیتش کنم داشت این پا اون پا میکرد که گفتم
+زود باش دیگه
یکم من و من و کرد و گفت
_چیزه
+چی
_برو من میام خب
+گفتم که باهم میریم
_اخه
+اخه چی
_چشماتو ببند تا عوض کنم
خندم گرفته بود اما قیافه جدی به خودم گرفتم و گفتم خیلی خب میبندم عوض کن
باهم به سمت حیاط رفتیم دخترا کلی قربون صدقش میرفتن
ماهک✍
بچها هی بزور غذا میریختن تو حلقم حس میکردم از چشمام حرارت میاد بیرون ته گلوم یکم احساس درد داشت از ترس اینکه بهم گیر ندن هیچی نگفتم و بروی خودم نیاوردم
سرم سنگین شده بود و باز هم احساس خوابالودگی داشتم
همگی دور هم نشسته بودیم حس میکردم دیگه نمیتونم چشمامو باز نگه دارم سرمو تکیه دادم به بازوی ارش که با تعجب برگشت سمتم
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۲.۶k
۲۴ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.