رمانماهک پارتافتخاری

#رمان_ماهک #پارت_افتخاری_48
بالاخره بعد از کلی بحث اتاقارو مشخص کردن یه اتاق خالی موند که قرار شد من داخلش درس بخونم

ناهار رو دخترا ماکارونی درست کردن منم سالاد اماده کردم و تایم ناهار هم با صدای شوخی و خنده بچها گذشت

بعد از ناهار هرکس رفت پی کارش و منم به اتاق مطالعه م رفتم یکم درسا رو خوندم که ارش در زد و اومد داخل اتاق
یه نگاهی بهم انداخت و گفت

+مشغول خوندنی

_نه دیگه میخام یکم استراحت کنم

+میخواستم برم لب دریا گفتم اگر میای باهم بریم

_باش بریم

باهم روی شنای ساحل نشستیم عجیب دلم گرفته بود یکم دور تر از ما یه دسته دختر پسر هم نشسته بودن که یکی از پسرا اهنگ قشنگی رو با گیتار میزد و همراهش میخوند

ارش خیره بود به دریا و انگار توی فکر بود منم
سرمو گزاشتم رو پام و همونجور که به اهنگ اون پسر گوش میدادم فکرم به سمت گذشته ها رفت

اون روز پسر عموم تا شب ک خونه نبود شب هم قبل از اینکه بیاد به بهونه دل درد جیم زدم و رفتم توی اتاقم یکم بعد از رفتنم به اتاق عموم و پسر عموم اومدن خونه

همونجوری که خودمو زده بودم به خواب واقعا خابم برده بود و با صدای تق تق در از خاب پریدم با صدای خواب الودی گفتم جانم که پسر عموم جواب داد

+منم ماهک

_آ اها الان میام

از جا بلند شدم لباسامو درست کردم لامپ اتاقو روشن کردم و در رو باز کردم سینی غذایی دستش بود با لبخند وارد اتاق و شد و با لحن مهربون گفت

+چطوری خوابالوی من

بلند خندیدم و گفتم خوبمممم سینی غذا رو روی تختم گزاشت با ببخشیدی به سرویس رفتم صورتمو شستم و برگشتم

نشسته بود روی تخت و بالشتمو توی بغلش گرفته بود

〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
دیدگاه ها (۶)

#رمان_ماهک #پارت_49با ابروهای بالارفته نگاهش کردم ک گفت+بدت ...

#رمان_ماهک #پارت_50سری به معنای نه تکون دادم و گریم شدت گرفت...

#رمان_ماهک #پارت_افتخاری_47چند دقیقه ای اونجا بودم و رفتم دو...

#رمان_ماهک #پارت_46سرمو به پنجره تکیه دادم و دوباره ذهنم رفت...

دیشب خونه عموم بودم من نشسته بودم پسر عموم نشسته بود بعد ابج...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۷

آن سوی آینه P36پیشش دراز کشیدم و از پشت بغلش کردم(ویو ا.ت ، ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط