سایه
#سایه
`𝘚𝘩𝘢𝘥𝘰𝘸
#part24
یونگی:جیمین کمکم کم لباسامو بپوشم(با صدای آروم)
جیمین:با اجازه آقای پارک
دوهیون:فعلا پسرا
جیمین:خوبی هیونگ؟
دکمه های لباسشو باز کردم و لباسی که براش اوورده بودم و آروم تنش کردم
یونگی:آخ آروم
جیمین:ببخشید
بعد از پوشوندن کتش دستشو گرفتم و بلندش کردم
یونگی:جیمین کارمون ساختست..
جیمین:چرا اتفاقی افتاده؟
یونگی:لیان..جیمین لیان فهمید سوجونگ
ادم ماست
جیمین:سر جام وایسادم
وایسا ببینم چیشد؟
یونگی:هرچی رشته کردیم پنبه شد.
فعلا باید دست نگه داریم
لیان شرکتشو نمیده تازه منتظر لشکر کشیش به عمارتم باید باشیم..
جیمین:دخترش دستمونه یونگی
نمیتونه کاری کنه
یونگی:باید یه قدم بزرگ تر برداریم
جیمین:چیکار
یونگی:مثلا مست کردن لیان
دیگه هم شرکتش مال ما میشه
هم...
جیمین:هم چی؟
یونگی:با نیشخند لب زدم
دختر عزیزش
جیمین:پوزخندی زدم
مطمعنی؟خطرناکه!
یونگی:الان که نه صبر میکنم همه چی آروم بشه بعد ولی مطمعن باش تقاص خون پدرمو از اون لیان حرومزاده میگیرم
جیمین:خیلی وقت بود ازش حرف نزده بودی
یونگی:جالب اینجاست که نه خود لیان میدونه کسی که کشته پدر من بوده نه کس دیگه ای جز تو
روزی و میبینم که هم دخترش هم همه مال و اموال و آدمایی که داره مال ما میشه
خودشم..
میکشم
جیمین:از بازوش گرفتم کمکش کردمو رفتیم..
همیشه پشتتم هیونگ!
ا.ت:دراز کشیده بودم روی مبل
منتظر جیمین و یونگی بودم که چشمام گرم
شد و خوابم برد..
`𝘚𝘩𝘢𝘥𝘰𝘸
#part24
یونگی:جیمین کمکم کم لباسامو بپوشم(با صدای آروم)
جیمین:با اجازه آقای پارک
دوهیون:فعلا پسرا
جیمین:خوبی هیونگ؟
دکمه های لباسشو باز کردم و لباسی که براش اوورده بودم و آروم تنش کردم
یونگی:آخ آروم
جیمین:ببخشید
بعد از پوشوندن کتش دستشو گرفتم و بلندش کردم
یونگی:جیمین کارمون ساختست..
جیمین:چرا اتفاقی افتاده؟
یونگی:لیان..جیمین لیان فهمید سوجونگ
ادم ماست
جیمین:سر جام وایسادم
وایسا ببینم چیشد؟
یونگی:هرچی رشته کردیم پنبه شد.
فعلا باید دست نگه داریم
لیان شرکتشو نمیده تازه منتظر لشکر کشیش به عمارتم باید باشیم..
جیمین:دخترش دستمونه یونگی
نمیتونه کاری کنه
یونگی:باید یه قدم بزرگ تر برداریم
جیمین:چیکار
یونگی:مثلا مست کردن لیان
دیگه هم شرکتش مال ما میشه
هم...
جیمین:هم چی؟
یونگی:با نیشخند لب زدم
دختر عزیزش
جیمین:پوزخندی زدم
مطمعنی؟خطرناکه!
یونگی:الان که نه صبر میکنم همه چی آروم بشه بعد ولی مطمعن باش تقاص خون پدرمو از اون لیان حرومزاده میگیرم
جیمین:خیلی وقت بود ازش حرف نزده بودی
یونگی:جالب اینجاست که نه خود لیان میدونه کسی که کشته پدر من بوده نه کس دیگه ای جز تو
روزی و میبینم که هم دخترش هم همه مال و اموال و آدمایی که داره مال ما میشه
خودشم..
میکشم
جیمین:از بازوش گرفتم کمکش کردمو رفتیم..
همیشه پشتتم هیونگ!
ا.ت:دراز کشیده بودم روی مبل
منتظر جیمین و یونگی بودم که چشمام گرم
شد و خوابم برد..
۴.۸k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.