سلطنت راز آلود
//سلطنت راز آلود//
پارت 27
اما کنار او کلمات برایش نامعفوم میشدند
الویز : دلیل این نگاه چیست...
جیمین شانه هایش را محکم گرفت جوری که او احساس میکرد هر لحظه ممکن است ناخون هایش در شانه هایش فرو بره
او را با شدت تمام به دیوار پشت سرش کوبيد که لحظه از درد کمرش و سرش نفس اش بند آمد و چشمانش را روی هم فشار داد
جیمین فشار دست هایش را روی شانه هایش بیشتر کرد و با لحن دورگه و جدی که حاصل از عصبانیت بود توی صورتش غرید
جیمین : چشماتو باز کن...
او بدون هیچ گونه توجه به حرفای شوهرش از درد ناگهانی بیشتر چشمانش روی هم فشار داد نگاه هایش از صورت لغزیده و از روی لب ها و گردنش پایین آمد شونه ها و بالای سینه هایش که بخاطر پایین اومد لباسش معلوم بودن قفل شد
نگاهش روی بدن اش پرسه میزد
از همان لحظه اول که او را دید بود همچین لحظه را تصور میکرد
بوسیدن آن لب ها لمس کردن آن بدن و مهم تر از همه دیدن بدن برهنه اش
الویز نگاه خیره او را روی بدنش حس میکرد
اما قصد نداشت چشمانش را باز کنه و منتظر حرکت از طرف او شد اما از درد فشار دستای او روی شونه هایش اذیت میشد اما حتا خمی با ابرو هایش نیاورد گرمای نفس هایش را نزدیک صورتش حس میکرد
الویز..اون داره چیکار میکنه
این حرف را در ذهن تکرار کرد و با
قرار گرفتن لب های او روی لب هایش چشمانش تا آخرین حدش باز شد
و به چشمای نیمه باز جیمین خیره شد با لذت لبهاش را می مکید
و سرش را کج تر کرد تا تسلطه بیشتر روی بوسه داشته باشد
فشار دستاش روی شونه هایش بیشتر شد و لباس را توی مشتش گرفت و ار هر دو سمت پاره کرد و باعث شد لباسش کمی از شونه هایش پایین تر کشید شود او زود به پیراهنش چنک زد و مانع از سقوط اش شد
جیمین حال حرکاتش وحشیانه تر شده بود و با دست های قوی اش به بدن ظریف همسرش چنگ میزد و باعث نفس های عمیقی و نالههای ريزي او بین بوسه میشد
و مکه های عمیقی از لبایش میگرفت انگار میخواست تمام عصبانیت و نفرتش را روی لب های او خالی کنه
الویز با يک دستش پیراهنش که تقریبا از سینه هایش پایین اومد بود را گرفت بود و با دستش دیگرش مشت های محکمی به شونه های جیمین میزد بخاطر حرکات وحشیانه تو ناخواسته اشکی هایش از گوشه چشمش چکید قطعا هیچ وقت نمیخواست اولین بوسه اش این گونه وحشیانه و تجاوز گرانه باشد با تمام توانش او را محکم هول داد
که باعث شد لبهایشان از هم جدا بشود همانطور که نفس نفس میزد با لحن عصبی گفت
الویز : معلوم هست چه قلتی میکن....،
پارت 27
اما کنار او کلمات برایش نامعفوم میشدند
الویز : دلیل این نگاه چیست...
جیمین شانه هایش را محکم گرفت جوری که او احساس میکرد هر لحظه ممکن است ناخون هایش در شانه هایش فرو بره
او را با شدت تمام به دیوار پشت سرش کوبيد که لحظه از درد کمرش و سرش نفس اش بند آمد و چشمانش را روی هم فشار داد
جیمین فشار دست هایش را روی شانه هایش بیشتر کرد و با لحن دورگه و جدی که حاصل از عصبانیت بود توی صورتش غرید
جیمین : چشماتو باز کن...
او بدون هیچ گونه توجه به حرفای شوهرش از درد ناگهانی بیشتر چشمانش روی هم فشار داد نگاه هایش از صورت لغزیده و از روی لب ها و گردنش پایین آمد شونه ها و بالای سینه هایش که بخاطر پایین اومد لباسش معلوم بودن قفل شد
نگاهش روی بدن اش پرسه میزد
از همان لحظه اول که او را دید بود همچین لحظه را تصور میکرد
بوسیدن آن لب ها لمس کردن آن بدن و مهم تر از همه دیدن بدن برهنه اش
الویز نگاه خیره او را روی بدنش حس میکرد
اما قصد نداشت چشمانش را باز کنه و منتظر حرکت از طرف او شد اما از درد فشار دستای او روی شونه هایش اذیت میشد اما حتا خمی با ابرو هایش نیاورد گرمای نفس هایش را نزدیک صورتش حس میکرد
الویز..اون داره چیکار میکنه
این حرف را در ذهن تکرار کرد و با
قرار گرفتن لب های او روی لب هایش چشمانش تا آخرین حدش باز شد
و به چشمای نیمه باز جیمین خیره شد با لذت لبهاش را می مکید
و سرش را کج تر کرد تا تسلطه بیشتر روی بوسه داشته باشد
فشار دستاش روی شونه هایش بیشتر شد و لباس را توی مشتش گرفت و ار هر دو سمت پاره کرد و باعث شد لباسش کمی از شونه هایش پایین تر کشید شود او زود به پیراهنش چنک زد و مانع از سقوط اش شد
جیمین حال حرکاتش وحشیانه تر شده بود و با دست های قوی اش به بدن ظریف همسرش چنگ میزد و باعث نفس های عمیقی و نالههای ريزي او بین بوسه میشد
و مکه های عمیقی از لبایش میگرفت انگار میخواست تمام عصبانیت و نفرتش را روی لب های او خالی کنه
الویز با يک دستش پیراهنش که تقریبا از سینه هایش پایین اومد بود را گرفت بود و با دستش دیگرش مشت های محکمی به شونه های جیمین میزد بخاطر حرکات وحشیانه تو ناخواسته اشکی هایش از گوشه چشمش چکید قطعا هیچ وقت نمیخواست اولین بوسه اش این گونه وحشیانه و تجاوز گرانه باشد با تمام توانش او را محکم هول داد
که باعث شد لبهایشان از هم جدا بشود همانطور که نفس نفس میزد با لحن عصبی گفت
الویز : معلوم هست چه قلتی میکن....،
- ۱۱.۴k
- ۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط