پارت۳۰ دلبربلا
#پارت۳۰ #دلبربلا
بابا بهشون زنگید و بعد از هزارتا خواخش و التماس راضی شدن البته با شرط های زیادی که دهن مارو سرویس کردن
از خوشحالی مونده بودیم چی کار کنیم بالا پایین میپریدیمو جیغ میزدیم
تا اونجا که اتاقای بغلی اومدن و پرسیدن چی شده
بابا رفته بود هتل چون عمرا اگه اینجا میزاشتن بخوابه تازه وقتی که رئیس خوابگاهو دید کلی باهاش دعوا کردو گفت
ـ چرا رفتی تو اتاق دخترا من که منم اجازه ورود به اونجا رو ندارم و فلان و بهمان
همه خوابیده بودن فقط ما سه تا اعجوبه بیدار بودیمو ذوق میکردیمو خیال بافی
همه فهمیده بودن ما تا لنگ ظهر میخوابیم
واسه همین هیچوقت برای صبحونه صدامون نمیزدن
ساعت دوازده بود
کم کم بیدار شدیم بابا امروز رفته بود دنبال خونه
فک کنم هنوز جای مناسبی پیدا نکرده بود
چون هنوز خبری نیس
ظهرانمونو خودیم و برگشتیم تو اتاق
بابا اس ام اس داده بود بهم
خوندمش نوشته بود
ـ خونه پیدا کردم من میرم برای قولنامه شما هم برین جهازتونو بخرین پول ریختیم تو کارتاتون
تا به بچه ها گفتم جیغ کشیدنو شروع کردن به حاضر شدن
سریع یه شلوار طوسی یه تیشرت مشکی یه مانتو جلو باز طوسی یه جفت کفش مشکی
همگی پوشیدیمو یه شال سفید هم انداختیم سرمون
کوله های مشکیمونو برداشتیم
و پیش به سوی بازار
یه موجودی از حسابامون گرفتیم
اوه لَه لَه باباها سنگ تموم گذاشته بودن صفراشو نمیتونستیم بشمریم
خوش حالو شادو خندان رفتیم واسه خرید
تصمیم گرفتیم دکور خونمونو طوسی و یه رنگ دیگع برداریم
چون طوسی رنگ مورد علاقه هممون بود
سونیا میگفت قرمز دنیا میگفت زرد
انقدر کلکل کردن که آخر داد زدمو گفتم
ـ طوسی و سفید حرفم نباشه
لال شدن و عین چند تا انسان عاقل خریدامونو کردیم
ساعت هشتو نیم بود که خریدامون تموم شد
ولی همچنان انرژی داشتیم
همه چیز همه چیزم نه
خورده ریزه ها مونده بود ولی باشه برای فردا
بابا آدرس خونه رو برام فرستاده بود
منم میدادم به فروشنده ها تا پس فردا بیارن
وسیله هارو
قرار شد فردا صبح بریم برای ادامه خریدا
خیلی دوست داشتیم بریم خونه رو ببنیم
ولی خب در خوابگاهو میبستن
سوار ماشین عزیزم شدیمو گاز دادم طرف خوابگاه
فردا روز خوبی بود ولی همچنین سختم بود
گوشیمو گذاشتم روی آلارم ساعت نه
هم برای ما سخت بود زود بیدار شدن هم مغازه ها باز نبودن
تا سرمون رسید به بالش خفتیدیم
انقدر دوست داشتم گوشیمو بکوبم به دیوار
ولی گناه داشت حیوونی
ده دقیقه به طول انجامید تا فهمیدم
من کیم اینجا کجاست اینا کین اسمم چیه چرا گوشیمو گذاشته بودم روی آلارم
سوال آخری خیلی مهم بود
به مغزم فشار آوردم تا یادم اومد جیغ زدم
بچه ها هم روح عمه نداشتمو مستفیض کردن
ببخش عمه تاوان همه غلطامو تو پس دادی
لایک و کامنت فراموش نشه😍
بابا بهشون زنگید و بعد از هزارتا خواخش و التماس راضی شدن البته با شرط های زیادی که دهن مارو سرویس کردن
از خوشحالی مونده بودیم چی کار کنیم بالا پایین میپریدیمو جیغ میزدیم
تا اونجا که اتاقای بغلی اومدن و پرسیدن چی شده
بابا رفته بود هتل چون عمرا اگه اینجا میزاشتن بخوابه تازه وقتی که رئیس خوابگاهو دید کلی باهاش دعوا کردو گفت
ـ چرا رفتی تو اتاق دخترا من که منم اجازه ورود به اونجا رو ندارم و فلان و بهمان
همه خوابیده بودن فقط ما سه تا اعجوبه بیدار بودیمو ذوق میکردیمو خیال بافی
همه فهمیده بودن ما تا لنگ ظهر میخوابیم
واسه همین هیچوقت برای صبحونه صدامون نمیزدن
ساعت دوازده بود
کم کم بیدار شدیم بابا امروز رفته بود دنبال خونه
فک کنم هنوز جای مناسبی پیدا نکرده بود
چون هنوز خبری نیس
ظهرانمونو خودیم و برگشتیم تو اتاق
بابا اس ام اس داده بود بهم
خوندمش نوشته بود
ـ خونه پیدا کردم من میرم برای قولنامه شما هم برین جهازتونو بخرین پول ریختیم تو کارتاتون
تا به بچه ها گفتم جیغ کشیدنو شروع کردن به حاضر شدن
سریع یه شلوار طوسی یه تیشرت مشکی یه مانتو جلو باز طوسی یه جفت کفش مشکی
همگی پوشیدیمو یه شال سفید هم انداختیم سرمون
کوله های مشکیمونو برداشتیم
و پیش به سوی بازار
یه موجودی از حسابامون گرفتیم
اوه لَه لَه باباها سنگ تموم گذاشته بودن صفراشو نمیتونستیم بشمریم
خوش حالو شادو خندان رفتیم واسه خرید
تصمیم گرفتیم دکور خونمونو طوسی و یه رنگ دیگع برداریم
چون طوسی رنگ مورد علاقه هممون بود
سونیا میگفت قرمز دنیا میگفت زرد
انقدر کلکل کردن که آخر داد زدمو گفتم
ـ طوسی و سفید حرفم نباشه
لال شدن و عین چند تا انسان عاقل خریدامونو کردیم
ساعت هشتو نیم بود که خریدامون تموم شد
ولی همچنان انرژی داشتیم
همه چیز همه چیزم نه
خورده ریزه ها مونده بود ولی باشه برای فردا
بابا آدرس خونه رو برام فرستاده بود
منم میدادم به فروشنده ها تا پس فردا بیارن
وسیله هارو
قرار شد فردا صبح بریم برای ادامه خریدا
خیلی دوست داشتیم بریم خونه رو ببنیم
ولی خب در خوابگاهو میبستن
سوار ماشین عزیزم شدیمو گاز دادم طرف خوابگاه
فردا روز خوبی بود ولی همچنین سختم بود
گوشیمو گذاشتم روی آلارم ساعت نه
هم برای ما سخت بود زود بیدار شدن هم مغازه ها باز نبودن
تا سرمون رسید به بالش خفتیدیم
انقدر دوست داشتم گوشیمو بکوبم به دیوار
ولی گناه داشت حیوونی
ده دقیقه به طول انجامید تا فهمیدم
من کیم اینجا کجاست اینا کین اسمم چیه چرا گوشیمو گذاشته بودم روی آلارم
سوال آخری خیلی مهم بود
به مغزم فشار آوردم تا یادم اومد جیغ زدم
بچه ها هم روح عمه نداشتمو مستفیض کردن
ببخش عمه تاوان همه غلطامو تو پس دادی
لایک و کامنت فراموش نشه😍
۵۲.۳k
۳۰ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.