پارت۲۹ دلبربلا
#پارت۲۹ #دلبربلا
اینو که گفت جیغمون رفت هوا
ـ بابا مگه کشکه الکی که نیس ما گفتیم بریم تهران اونام گفتن بفرمایید
ـ میگی چی کار کنم پس
هرسه لبخند مکش مرگمایی زدیمو گفتیم
ـ خونه بگیریم
ـ جان
ـ خونه بگیریم
ـ عمرا
ـ عه چرا
ـ الکی با من بحث نکنین راه نداره
دادم رفت هوا و گفتم
ـ چی چیو راه نداره پدر من الهی دورت بگرده مانیا توتاحالا از من چیزی دیدی که انقدر بهم بی اعتمادی
ـ چی میگی تو مگه من گفتم بهت اعتماد ندارم چه ربطی داره چرا حرف تو دهن من میزاری دیوونه من به تو اعتماد دارم به گرگای این جامعه که اعتماد ندارم اگه خدایی نکرده بلایی سرتون بیاد ما بریم یقه کیو بچسبیم
ـ خب حالا هندیش نکن بعدشم مهم ذات آدمه اگه آدم خودت پاک باشی هیچکس هیچ غلطی نمیتونه بکنه
ـ خیلیا با همین خیالات خام خودشونو بدبخت کردن
ـ پدر من چه خیال خامی آخه مگه ما خیلیاییم به جون خودت که میخوام دنیات نباشه قول میدیم مواظب خودمون باشیم اصلا دوربین بزار جلوی در هوم؟؟
گوشیشو در آورد و همینطور که تو مخاطبینش دنبال نمیدونم کی میگشت گفت
ـ والا من تنها که نمیتونم تصمیم بگیرم باید با بابای بچه ها هماهنگ کنم فقط از یه جهت مطمئنتون میکنم اونم اینه که اینجا نمیمونین
بابا زنگید به بابای بچه ها بعد از کلی بحث کردن قرار بر این شد که بریم یه خوابگاه دیگه
دیگه جای تامل نبود باید بازم نقش بازی میکردیم
به دنیا و سونیا اشاره کردم اونام گرفتنو شروع کردن به اشک دلفین ریختن
خداوکیلی مت خودمو میچلوندم هم یه قطره اشک بیرون نمیومد نمیدونم چطوری اینا انقدر راحت گریخ میکنن
بابا روی گریه خیلی حساس بود
سریع تحت تاثیر قرار میگرفت
تا بچه هارو دید گفت
ـ خب حالا آبغوره نگیرین دوباره میزنگم بهشون چیکار کنم با این دل نازکم
وگوشیشو در آورد
ماهم خوشحال ازینکه نقشه تا اینجا خوب پیش رفته
لایک و کامنت فراموش نشه عزیزان😍 😍
اینو که گفت جیغمون رفت هوا
ـ بابا مگه کشکه الکی که نیس ما گفتیم بریم تهران اونام گفتن بفرمایید
ـ میگی چی کار کنم پس
هرسه لبخند مکش مرگمایی زدیمو گفتیم
ـ خونه بگیریم
ـ جان
ـ خونه بگیریم
ـ عمرا
ـ عه چرا
ـ الکی با من بحث نکنین راه نداره
دادم رفت هوا و گفتم
ـ چی چیو راه نداره پدر من الهی دورت بگرده مانیا توتاحالا از من چیزی دیدی که انقدر بهم بی اعتمادی
ـ چی میگی تو مگه من گفتم بهت اعتماد ندارم چه ربطی داره چرا حرف تو دهن من میزاری دیوونه من به تو اعتماد دارم به گرگای این جامعه که اعتماد ندارم اگه خدایی نکرده بلایی سرتون بیاد ما بریم یقه کیو بچسبیم
ـ خب حالا هندیش نکن بعدشم مهم ذات آدمه اگه آدم خودت پاک باشی هیچکس هیچ غلطی نمیتونه بکنه
ـ خیلیا با همین خیالات خام خودشونو بدبخت کردن
ـ پدر من چه خیال خامی آخه مگه ما خیلیاییم به جون خودت که میخوام دنیات نباشه قول میدیم مواظب خودمون باشیم اصلا دوربین بزار جلوی در هوم؟؟
گوشیشو در آورد و همینطور که تو مخاطبینش دنبال نمیدونم کی میگشت گفت
ـ والا من تنها که نمیتونم تصمیم بگیرم باید با بابای بچه ها هماهنگ کنم فقط از یه جهت مطمئنتون میکنم اونم اینه که اینجا نمیمونین
بابا زنگید به بابای بچه ها بعد از کلی بحث کردن قرار بر این شد که بریم یه خوابگاه دیگه
دیگه جای تامل نبود باید بازم نقش بازی میکردیم
به دنیا و سونیا اشاره کردم اونام گرفتنو شروع کردن به اشک دلفین ریختن
خداوکیلی مت خودمو میچلوندم هم یه قطره اشک بیرون نمیومد نمیدونم چطوری اینا انقدر راحت گریخ میکنن
بابا روی گریه خیلی حساس بود
سریع تحت تاثیر قرار میگرفت
تا بچه هارو دید گفت
ـ خب حالا آبغوره نگیرین دوباره میزنگم بهشون چیکار کنم با این دل نازکم
وگوشیشو در آورد
ماهم خوشحال ازینکه نقشه تا اینجا خوب پیش رفته
لایک و کامنت فراموش نشه عزیزان😍 😍
۱۱۳.۵k
۲۷ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.