پارت32 دلبربلا
#پارت32 #دلبربلا
آخیش بالاخره تموم شد
ولی بدبخت شدیم چون ساعت نه و نیم بود
خدا خدا میکردیم راهمون بدن
پامو روی پدال گاز بیشتر فشردم
ساعت یک ربع به ده بود رسیدیم ماشینو تو پارکینگ پارکیدمو تا خوابگاه دویدیم
درو زدم و منتظر شدم تا مش رحمان بیاد درو باز کنه
_خدایا خدا جونم الهی قربونت برم مگه ما میخواستیم این موقع شب برسیم آخه خدا جون دورت بگردم یه کاری کن بریم تو دیگه
همچنان داشت زر میزد که کوبیدم تو سرش
_چته وحشی
_لال شو سونیا
درو باز کرد انقدر خواهشو التماس کردیم تا قبول کرد بریم تو
گفت برین تعهد بدین که گفتیم انشاالله و تعالی فردا رفت زحمت میکنیم
نوبتی دوش گرفتیم و اومدیم تا وسیله هامونو جمع کنیم
فردا ده صبح وسایلو میبرن خونه ما باید شش اونجا تا تمیز کنیمش
جمع کردن چمدونا تا یک طول کشید
ساعت یک روی تختامون فرود اومدیم و .....لالا
یهو صدای زنگ گوشیم بلند شد
آی خدا مگه من همین همین همین الان نخوابیدم
بازباید بیدار شم
اوفففففف
با چشمای بسته بعد یه ساعت رسیدم به دستشویی صورتمو که آب زدم خوابم پرید
رفتم سمت دنیا و موهاشو کشیدم
باجیغ بیدار شد
_خدا لعنتت کنه مانیا به زمین گرم بخوری الهی انشالله شوهرت سیاه و زشت و چاق و کچل و کوتاه و عینکی باشه
_دلت خنک شد ؟؟ پاشو بریم حمالی اون سونیا خیر ندیده رو هم بیدار کن
سونیا پتو رو کشید رو سرشو گفت
_خفه شین به حق علی
_کور بشی الاغ
به دنیا اشاره کردم همچین حالشو بگیره که دهنش آسفالت بشه
خلاصه دنیا هم نامردی نکردو و سوزنو برداشت و فرو کرد تو باسن مبارک سونی
بعد از هزاران گیس و گیس کشی عزم رفتن کردیم
اون دوتا پشت سرم بودن
برءشتم و رو به اتاق گفتم
_خاطرات باحالی باهات داشتیم ولی آمیدوارم دیگه هیچوقت نبینمت
سونیا گفت
_میدونی الان چی میگه
_بنال
_مودب باش دخترم....میگه بری که دیگه برنگردی
_هم تو کور بشی هم این اتاق اگه این حرفو بزنه
دنیا دستاشو برد بالا و گفت
_الهم اشفعا کل المریض
_الجمله الدنیا
همون دستش که بالابودو کوبید تو سرم که مشتمو فرود بردم تو شکمش که تا خونه به خوش میپیچید
ماشین نانازمو تو پارکینگ خونه
نانازمون پارکیدم و همگی به سمت خونه حمله ور شدیم
ساعت هفت بود لباس کارگری هامونو پوشیدیمو حمالی رو آغاز نمودیم
لباس من:
یه شلوار نارنجی گشاااااد که مال وقتی بود که میرفتم دفاع شخصی یه بلوز بنفش مال وقتی که اولین بار اومدم آشپزخونه رو تمیز کنم کلی وایتکس ریخت روش و به فنا رفت یه دستمال سر سبز فسفری که چهار گوششو گره زدم
لباس سونیا:
شلوار نارنجی که مال همون دفاع شخصیه باهم رفتیم یکی از بلوز قهوه ای های مامانشم کش رفته بود با شآل رنگو رو رفته آبی نفتی
لایک و کامنت فراموش نشه عزیزان😍 😍
آخیش بالاخره تموم شد
ولی بدبخت شدیم چون ساعت نه و نیم بود
خدا خدا میکردیم راهمون بدن
پامو روی پدال گاز بیشتر فشردم
ساعت یک ربع به ده بود رسیدیم ماشینو تو پارکینگ پارکیدمو تا خوابگاه دویدیم
درو زدم و منتظر شدم تا مش رحمان بیاد درو باز کنه
_خدایا خدا جونم الهی قربونت برم مگه ما میخواستیم این موقع شب برسیم آخه خدا جون دورت بگردم یه کاری کن بریم تو دیگه
همچنان داشت زر میزد که کوبیدم تو سرش
_چته وحشی
_لال شو سونیا
درو باز کرد انقدر خواهشو التماس کردیم تا قبول کرد بریم تو
گفت برین تعهد بدین که گفتیم انشاالله و تعالی فردا رفت زحمت میکنیم
نوبتی دوش گرفتیم و اومدیم تا وسیله هامونو جمع کنیم
فردا ده صبح وسایلو میبرن خونه ما باید شش اونجا تا تمیز کنیمش
جمع کردن چمدونا تا یک طول کشید
ساعت یک روی تختامون فرود اومدیم و .....لالا
یهو صدای زنگ گوشیم بلند شد
آی خدا مگه من همین همین همین الان نخوابیدم
بازباید بیدار شم
اوفففففف
با چشمای بسته بعد یه ساعت رسیدم به دستشویی صورتمو که آب زدم خوابم پرید
رفتم سمت دنیا و موهاشو کشیدم
باجیغ بیدار شد
_خدا لعنتت کنه مانیا به زمین گرم بخوری الهی انشالله شوهرت سیاه و زشت و چاق و کچل و کوتاه و عینکی باشه
_دلت خنک شد ؟؟ پاشو بریم حمالی اون سونیا خیر ندیده رو هم بیدار کن
سونیا پتو رو کشید رو سرشو گفت
_خفه شین به حق علی
_کور بشی الاغ
به دنیا اشاره کردم همچین حالشو بگیره که دهنش آسفالت بشه
خلاصه دنیا هم نامردی نکردو و سوزنو برداشت و فرو کرد تو باسن مبارک سونی
بعد از هزاران گیس و گیس کشی عزم رفتن کردیم
اون دوتا پشت سرم بودن
برءشتم و رو به اتاق گفتم
_خاطرات باحالی باهات داشتیم ولی آمیدوارم دیگه هیچوقت نبینمت
سونیا گفت
_میدونی الان چی میگه
_بنال
_مودب باش دخترم....میگه بری که دیگه برنگردی
_هم تو کور بشی هم این اتاق اگه این حرفو بزنه
دنیا دستاشو برد بالا و گفت
_الهم اشفعا کل المریض
_الجمله الدنیا
همون دستش که بالابودو کوبید تو سرم که مشتمو فرود بردم تو شکمش که تا خونه به خوش میپیچید
ماشین نانازمو تو پارکینگ خونه
نانازمون پارکیدم و همگی به سمت خونه حمله ور شدیم
ساعت هفت بود لباس کارگری هامونو پوشیدیمو حمالی رو آغاز نمودیم
لباس من:
یه شلوار نارنجی گشاااااد که مال وقتی بود که میرفتم دفاع شخصی یه بلوز بنفش مال وقتی که اولین بار اومدم آشپزخونه رو تمیز کنم کلی وایتکس ریخت روش و به فنا رفت یه دستمال سر سبز فسفری که چهار گوششو گره زدم
لباس سونیا:
شلوار نارنجی که مال همون دفاع شخصیه باهم رفتیم یکی از بلوز قهوه ای های مامانشم کش رفته بود با شآل رنگو رو رفته آبی نفتی
لایک و کامنت فراموش نشه عزیزان😍 😍
۹.۹k
۰۴ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.