𝓼𝓾𝓷𝓼𝓮𝓽 part 1
𝓼𝓾𝓷𝓼𝓮𝓽 part 1
ادامه ی پارت ۱
(ساعت ۲)
مامان کوک:
غذا آماده شد و رفتم کوک رو صدا کنم که دیدم مثل بچه ها رو مبل خوابش برده
دیگه بزرگ شده بود باید یه شغل برای خودش پیدا میکرد . خودم بااینکه پیر شدم و نمیتونم کار کنم همون مقدار کمی پول برای چرخوندن زندگی رو از راه گلدوزی در میارم حالا خود این بچه هم باید یه تلاشی بکنه
بلاخره که ازدواج میکنه ، باید بتونه یه زندگی رو اداره کنه
سمتش رفتم و گفتم
:پسرم غذا اماده شده ، بیدار شو ناهار بخوریم باهات یه کاریم دارم
_اوماااابزار بخوابم
:نه عزیزم پاشو
رفتم سمت آشپزخونه و غذا رو داخل کاسه ها ریختم که کم کم کوک هم اومد و نشست رو صندلی میز دونفره ای که گوشهی آشپزخونه بود. یکم ازغذا خوردن که خانم جئون لب باز کرد:
پسرم ، تو دیگه بزرگ شدی منم پیر شدم ، درسته با همین گلدوزی میتونم یه کمک خرجی باشم
ولی بلاخره میخوای از این خونه بری و با یکی ازدواج کنی
میخوای خرج و مخارج زندگی...
کوک حرفمو قطع کرد
_اوما خودم دارم دنبال کار میگردم ، مثل اینکه یجایی پیدا شده، حرص نخور غذاتو با آرامش بخور ... خودمم میدونم که چقد سختی تو زندگی داریم برای همین بفکرشم
لبخندی با مهربونی زدمو بقیه غذامو خوردم چقدر این پسر خوب بود
کوک:
از اوما تشکر کردم و با سرعت رفتم سمت اتاقم ، سمت کمدم رفتم یه تیشرت مشکی با یه شلوارک بلند طوسی
پوشیدم و عطر تلخمو زدمو ساک باشگاه رو برداشتم و از پله ها رفتم پایین، گونه ی اوما که رنگ گل رز بود رو بوسیدم که باعث لبخند معروفش شد
از خونه زدم بیرون و رفتم سمت پارکی که دوتا کوچه بالا تر از خونه مون بود منتظر پسرا موندم...
جیمین:
دم در خونه ی خرس عسلی وایساده بودم که بلاخره بعد دو ساعت اومد جلوی در
^بهبه چه عجب پرنسس تشریفشونو اوردن
÷ببند و راه بیوفت *پوکر*
^خرس عصبی
با لگدی که تهیونگ به ساق پام زد دادم رفت هوا که همه ی رهگذرا یه نگا بهم کردن که خودم راستش از خجالت آب شدم دست خرس عصبی پرو رو گرفتم و رفتم سمت پارکی که نزدیک خونه ی جونگ کوک اینا بود....
شرط پارت بعد ۲ لایک ۱ کامنت✨️
ادامه ی پارت ۱
(ساعت ۲)
مامان کوک:
غذا آماده شد و رفتم کوک رو صدا کنم که دیدم مثل بچه ها رو مبل خوابش برده
دیگه بزرگ شده بود باید یه شغل برای خودش پیدا میکرد . خودم بااینکه پیر شدم و نمیتونم کار کنم همون مقدار کمی پول برای چرخوندن زندگی رو از راه گلدوزی در میارم حالا خود این بچه هم باید یه تلاشی بکنه
بلاخره که ازدواج میکنه ، باید بتونه یه زندگی رو اداره کنه
سمتش رفتم و گفتم
:پسرم غذا اماده شده ، بیدار شو ناهار بخوریم باهات یه کاریم دارم
_اوماااابزار بخوابم
:نه عزیزم پاشو
رفتم سمت آشپزخونه و غذا رو داخل کاسه ها ریختم که کم کم کوک هم اومد و نشست رو صندلی میز دونفره ای که گوشهی آشپزخونه بود. یکم ازغذا خوردن که خانم جئون لب باز کرد:
پسرم ، تو دیگه بزرگ شدی منم پیر شدم ، درسته با همین گلدوزی میتونم یه کمک خرجی باشم
ولی بلاخره میخوای از این خونه بری و با یکی ازدواج کنی
میخوای خرج و مخارج زندگی...
کوک حرفمو قطع کرد
_اوما خودم دارم دنبال کار میگردم ، مثل اینکه یجایی پیدا شده، حرص نخور غذاتو با آرامش بخور ... خودمم میدونم که چقد سختی تو زندگی داریم برای همین بفکرشم
لبخندی با مهربونی زدمو بقیه غذامو خوردم چقدر این پسر خوب بود
کوک:
از اوما تشکر کردم و با سرعت رفتم سمت اتاقم ، سمت کمدم رفتم یه تیشرت مشکی با یه شلوارک بلند طوسی
پوشیدم و عطر تلخمو زدمو ساک باشگاه رو برداشتم و از پله ها رفتم پایین، گونه ی اوما که رنگ گل رز بود رو بوسیدم که باعث لبخند معروفش شد
از خونه زدم بیرون و رفتم سمت پارکی که دوتا کوچه بالا تر از خونه مون بود منتظر پسرا موندم...
جیمین:
دم در خونه ی خرس عسلی وایساده بودم که بلاخره بعد دو ساعت اومد جلوی در
^بهبه چه عجب پرنسس تشریفشونو اوردن
÷ببند و راه بیوفت *پوکر*
^خرس عصبی
با لگدی که تهیونگ به ساق پام زد دادم رفت هوا که همه ی رهگذرا یه نگا بهم کردن که خودم راستش از خجالت آب شدم دست خرس عصبی پرو رو گرفتم و رفتم سمت پارکی که نزدیک خونه ی جونگ کوک اینا بود....
شرط پارت بعد ۲ لایک ۱ کامنت✨️
۲.۳k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.