"چند پارتی"
"چند پارتی"
وقتی پسر داییته و تورو مجبور میکنن که....☄️✨پارت چهارم:////
با دیدن راه پله بزرگ مار پیچی آب دهنم رو قورت دادم و دونه دونه پله هارو پایین رفتم...با تموم شدن پله ها سرم رو بالا آوردم و با دیدن صحنه ی رو به روم خشکم زدم...جونگ کوک بود که با اشتیاق فراوان داشت مایع قرمز رنگ رقیقی که دست کمی از خون نداشت رو میخورد...با دیدنش ناخوداگاه جیغ خفیفی کشیدم که توجهش بهم جلب شد با تعجب زل زد بهم.
جونگ کوک{م...می یونگ*تعجب*
می یونگ{بدون اینکه بزارم چیز دیگه ای بگه بدو بدو از پله ها رفتم بالا...صدای قدم های تندش رو پشت سرم میشنیدم اما جرعت برگشتن به عقب رو نداشتم...به اتاقم که رسیدم درو رو قفل کردم و صندلی میز تحریرم رو پشتش گذاشتم و رفتم زیر پتو.
*در زدن*
جونگ کوک{می یونگ بیا این درو باز کن اون طور که فکر میکنی نیست*داد*
می یونگ {ولم کن دست از سرم بردار قاتل روانی هق*گریه*
جونگ کوک{می یونگ بیا در رو باز کن باهم صحبت کنیم.
می یونگ{برو هق لطفا برو نمیخوام ببینمت هق*داد و گریه*
جونگ کوک {لعنتی...می یونگ شی تو که بلاخره میای بیرون...حالا چه الان چه بعد*مشت به در*
*ساعت 3:11 دقیقه نیمه شب، عمارت جئون*
می یونگ{ایشش توی این وضعیت فقط گشنگی کم بود که به سرم اومد...اروم از روی تخت بلند شدم اومدم از اتاق برم بیرون که نکنه جونگ کوک اون بیرون منتظره من برم بخورتم...نه بابا اون الان خواب هفت پادشاه رو میبینه...قفل اتاق رو باز کردم و پاورچین پام چین به سمت آشپزخونه رفتم...همینکه اومدم پام رو روی پله بزارم با قرار گرفتن دستی دور شکمم جیغ بلندی کشیدم شروع کردم به تقلا کردن...خواهش میکنم منو بزار زمین هق منو نخور...ادم خور هق*گریه الکی*
*دست گذاشت روی دهنش*
جیمین{هیس دهنت رو ببند بچه...ادم خور دیگه چیه*حرصی*
می یونگ{تا اومدم گاز محکمی از دستش بگیرم با روشن شدم چراغ پذیرایی هردومون به عقب برگشتیم و......
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
میبینین چقدر آدم شدم...چقدر زود به زود پارت میزارم😂👌
وقتی پسر داییته و تورو مجبور میکنن که....☄️✨پارت چهارم:////
با دیدن راه پله بزرگ مار پیچی آب دهنم رو قورت دادم و دونه دونه پله هارو پایین رفتم...با تموم شدن پله ها سرم رو بالا آوردم و با دیدن صحنه ی رو به روم خشکم زدم...جونگ کوک بود که با اشتیاق فراوان داشت مایع قرمز رنگ رقیقی که دست کمی از خون نداشت رو میخورد...با دیدنش ناخوداگاه جیغ خفیفی کشیدم که توجهش بهم جلب شد با تعجب زل زد بهم.
جونگ کوک{م...می یونگ*تعجب*
می یونگ{بدون اینکه بزارم چیز دیگه ای بگه بدو بدو از پله ها رفتم بالا...صدای قدم های تندش رو پشت سرم میشنیدم اما جرعت برگشتن به عقب رو نداشتم...به اتاقم که رسیدم درو رو قفل کردم و صندلی میز تحریرم رو پشتش گذاشتم و رفتم زیر پتو.
*در زدن*
جونگ کوک{می یونگ بیا این درو باز کن اون طور که فکر میکنی نیست*داد*
می یونگ {ولم کن دست از سرم بردار قاتل روانی هق*گریه*
جونگ کوک{می یونگ بیا در رو باز کن باهم صحبت کنیم.
می یونگ{برو هق لطفا برو نمیخوام ببینمت هق*داد و گریه*
جونگ کوک {لعنتی...می یونگ شی تو که بلاخره میای بیرون...حالا چه الان چه بعد*مشت به در*
*ساعت 3:11 دقیقه نیمه شب، عمارت جئون*
می یونگ{ایشش توی این وضعیت فقط گشنگی کم بود که به سرم اومد...اروم از روی تخت بلند شدم اومدم از اتاق برم بیرون که نکنه جونگ کوک اون بیرون منتظره من برم بخورتم...نه بابا اون الان خواب هفت پادشاه رو میبینه...قفل اتاق رو باز کردم و پاورچین پام چین به سمت آشپزخونه رفتم...همینکه اومدم پام رو روی پله بزارم با قرار گرفتن دستی دور شکمم جیغ بلندی کشیدم شروع کردم به تقلا کردن...خواهش میکنم منو بزار زمین هق منو نخور...ادم خور هق*گریه الکی*
*دست گذاشت روی دهنش*
جیمین{هیس دهنت رو ببند بچه...ادم خور دیگه چیه*حرصی*
می یونگ{تا اومدم گاز محکمی از دستش بگیرم با روشن شدم چراغ پذیرایی هردومون به عقب برگشتیم و......
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
میبینین چقدر آدم شدم...چقدر زود به زود پارت میزارم😂👌
۶۴.۶k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.