"چند پارتی"
"چند پارتی"
وقتی پسر داییته و تورو مجبور میکنن که....☄️✨پارت پنجم :////
با دیدن جونگ کوک که روی کاناپه لم داده بود و لیوان شرابی دستش بود و با چشمای خمار نگاهمون می کردم رسماً پنیک کردم.
جونگ کوک{جیمین شی با دخترم درست رفتار کن*خمار و بم*
جیمین{جونگ کوکا حالت خوبه؟
جونگ کوک{سری تکون دادم و از روی کاناپه بلند شدم به سمتشون قدم برداشتم...به رسیدنم بهشون به وضوح میتونستم لرزش و ترس می یونگ رو احساس کنم...قرار نبود به این زودی بیای! *رو به جیمین*
جیمین{آه آره یهویی شد...اگر میشه بیا تو اتاق کارت...باید راجع به یه چیزی باهات صحبت کنم*اشاره به می یونگ*
جونگ کوک{برو تو اتاقم من یه کار کوچیک دارم بعد میام.
جیمین{*تکون دادن سر*
می یونگ{با رفتن اون پسره میشه گفت آخرین کمکی نجاتمم از بین رفت...با ترس نگاهی به جونگ کوک انداختم...نمیدونم چی توی چهرم دید که پوزخند ترسناکی زد و قدم هاشو به طرفم برداشت...با هر قدمی که به سمتم بر می داشت یه قدم عقب می رفتم...با چیزی که به ذهنم رسید بدون اینکه بهش فکر کنم به سمت راست چرخیدم و اومدم از دستش فرار کنم که دستاش رو دور کمرم حلقه کرد.
جونگ کوک{*بوسیدن گردن می یونگ* اومم کجا میخوای بری...هوم؟
می یونگ{لطفا بزار برم...خواهش میکنم*بغض*
جونگ کوک{به طرف خودم برش گردوندم و نگاهی به چشمای بارونیش و پیشونیش رو عمیق بوسیدم...تو اتاق بمون یکم استراحت کن...میام پیشت راجبش صحبت می کنیم*جدی*
*اتاق کار جونگ کوک*
جیمین{نمیخوای بهش بگی؟
جونگ کوک{جرعه ای از شرابم خوردم و نگاهی به جیمین انداختم...خودش فهمید.
جیمین{چی؟...چطوری؟*تعجب*
جونگ کوک{هوفف بعد از مراسم حالم خیلی خراب بود رفتم توی زیر زمین نمیدونم ازکجا فهمید اومد اونجا و همه چیز رو دید *کلافه*
جیمین{حالا میخوای چیکار کنی؟
جونگ کوک{هیچی دیگه باید براش همه چیز رو بگم.
جیمین{اوهوم...من دیگه میرم.
جونگ کوک{نه...بهتر یه چند روزی اینجا بمونی.
جیمین{باشه
جونگ کوک{من میرم پیش می یونگ.
*اتاق خواب*
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
وقتی پسر داییته و تورو مجبور میکنن که....☄️✨پارت پنجم :////
با دیدن جونگ کوک که روی کاناپه لم داده بود و لیوان شرابی دستش بود و با چشمای خمار نگاهمون می کردم رسماً پنیک کردم.
جونگ کوک{جیمین شی با دخترم درست رفتار کن*خمار و بم*
جیمین{جونگ کوکا حالت خوبه؟
جونگ کوک{سری تکون دادم و از روی کاناپه بلند شدم به سمتشون قدم برداشتم...به رسیدنم بهشون به وضوح میتونستم لرزش و ترس می یونگ رو احساس کنم...قرار نبود به این زودی بیای! *رو به جیمین*
جیمین{آه آره یهویی شد...اگر میشه بیا تو اتاق کارت...باید راجع به یه چیزی باهات صحبت کنم*اشاره به می یونگ*
جونگ کوک{برو تو اتاقم من یه کار کوچیک دارم بعد میام.
جیمین{*تکون دادن سر*
می یونگ{با رفتن اون پسره میشه گفت آخرین کمکی نجاتمم از بین رفت...با ترس نگاهی به جونگ کوک انداختم...نمیدونم چی توی چهرم دید که پوزخند ترسناکی زد و قدم هاشو به طرفم برداشت...با هر قدمی که به سمتم بر می داشت یه قدم عقب می رفتم...با چیزی که به ذهنم رسید بدون اینکه بهش فکر کنم به سمت راست چرخیدم و اومدم از دستش فرار کنم که دستاش رو دور کمرم حلقه کرد.
جونگ کوک{*بوسیدن گردن می یونگ* اومم کجا میخوای بری...هوم؟
می یونگ{لطفا بزار برم...خواهش میکنم*بغض*
جونگ کوک{به طرف خودم برش گردوندم و نگاهی به چشمای بارونیش و پیشونیش رو عمیق بوسیدم...تو اتاق بمون یکم استراحت کن...میام پیشت راجبش صحبت می کنیم*جدی*
*اتاق کار جونگ کوک*
جیمین{نمیخوای بهش بگی؟
جونگ کوک{جرعه ای از شرابم خوردم و نگاهی به جیمین انداختم...خودش فهمید.
جیمین{چی؟...چطوری؟*تعجب*
جونگ کوک{هوفف بعد از مراسم حالم خیلی خراب بود رفتم توی زیر زمین نمیدونم ازکجا فهمید اومد اونجا و همه چیز رو دید *کلافه*
جیمین{حالا میخوای چیکار کنی؟
جونگ کوک{هیچی دیگه باید براش همه چیز رو بگم.
جیمین{اوهوم...من دیگه میرم.
جونگ کوک{نه...بهتر یه چند روزی اینجا بمونی.
جیمین{باشه
جونگ کوک{من میرم پیش می یونگ.
*اتاق خواب*
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
۵۸.۴k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.