"چندپارتی"
"چندپارتی"
وقتی پسر داییته و تورو مجبور میکنن که....☄️✨پارت ششم:////
جونگ کوک{وارد اتاق که شدم توقع داشتم مثل جن زده ها دور خودش بچرخه و فکر های منفی کنه...اما برعکس با دیدن جثه ریزش روی تخت و دیدن خواب هفت پادشاه سری به نشونه تاسف تکون دادم و رفتم کنارش رو تخت دراز کشیدم...دستم رو دور شونه های لختش حلقه کردم و تازه نگاهم به لباسش افتاد (پارت سوم) چرا حواسم نبود که با این لباس اومد جلوی جیمین...ناخواسته فشار دستم رو روی شونه هاش بیشتر کردم که تکون ریزی خورد و سعی کرد از زیر دستم بیاد بیرون...وقتی دید موفق نشده آروم پلک هاش رو باز کردم و اول عادی و بعد از آنالیز موقعیت با ترس بهم زل زد و نشست روی تخت.
میریونگ{چی...چی شده؟*شوکه*
جونگ کوک{این چه طرز لباس پوشیدنه؟ *اخم*
می یونگ{نگاهی به لباسم انداختم و با دیدن یقه بازم سرم رو از خجالت پایین انداختم...خد...خدمتکار چمدونم رو پر کرد*اروم*...الان عوضش میکنم...اومدم از روی تخت بلندشم که دستاش رو روی کمرم قرار داد و به طرف خودش کشیدتم و با حرکت بعدششوکه شدم.
جونگ کوک{بوسه ای رو لبش گذاشتم و گفتم...منظورم این بود که فقط برای من از این لباسا بپوش.
می یونگ{*سرخ شدن*
جونگ کوک{کیوت...آها راستی باید راجب اون موضوع باهات صحبت کنم.
می یونگ{سوالی نگاهش کردم که با یادآوری اتفاق چند ساعت پیش ناخودآگاه ازش فاصله گرفتم...بگ...بگو.
جونگ کوک{ببین می یونگ موضوع اون طوری که تو فکر میکنی نیست...خب!
می یونگ{نمیدونم این همه جرات رو از کجا به دست آوردم که یهویی گفتم...پس...پس موضوع چیه؟...فکر میکنی خرم فکر میکنی فرق خون رو با چیز دیگه نمیفهمم؟*کمی داد*
جونگ کوک{نه نه ببین منظورم این نبود...آره اون چیزی که من خوردم خون بود ولی من آدم کش نیستم.
می یونگ{یه...یه سوال بپرسم راستش رو میگی؟
جونگ کوک{*تکون دادن سر*
می یونگ{تو خونآشامی؟
جونگ کوک{می یونگ این دیگه چه فکر مضخرفیه...معلومه که نه...من فقط...فقط به خون علاقه دارم...همین.
می یونگ{چی؟...از کی؟
جونگ کوک{از 12 سالگی متوجه این موضوع شدم.
می یونگ{پس بخاطر همین بود که توی هیچ مراسمی شرکت نمی کردی؟!*تعجب*
جونگ کوک{اوهوم...در تموم مدت سعی می کردم به لب های سرخش نگاه نکنم اما موفق نبودم...آروم به طرفش رفتم و روی تخت خوابوندمش...حالا میشه من یه سوال بپرسم؟
می یونگ{آره.
جونگ کوک{امشب شب ازدواجمون بود...نه؟
می یونگ{خب آره.
جونگ کوک{پس اجازه دارم؟*پوزخند*
می یونگ{*خجالت کشید*
*دوهفته بعد_عمارت جئون*
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
وقتی پسر داییته و تورو مجبور میکنن که....☄️✨پارت ششم:////
جونگ کوک{وارد اتاق که شدم توقع داشتم مثل جن زده ها دور خودش بچرخه و فکر های منفی کنه...اما برعکس با دیدن جثه ریزش روی تخت و دیدن خواب هفت پادشاه سری به نشونه تاسف تکون دادم و رفتم کنارش رو تخت دراز کشیدم...دستم رو دور شونه های لختش حلقه کردم و تازه نگاهم به لباسش افتاد (پارت سوم) چرا حواسم نبود که با این لباس اومد جلوی جیمین...ناخواسته فشار دستم رو روی شونه هاش بیشتر کردم که تکون ریزی خورد و سعی کرد از زیر دستم بیاد بیرون...وقتی دید موفق نشده آروم پلک هاش رو باز کردم و اول عادی و بعد از آنالیز موقعیت با ترس بهم زل زد و نشست روی تخت.
میریونگ{چی...چی شده؟*شوکه*
جونگ کوک{این چه طرز لباس پوشیدنه؟ *اخم*
می یونگ{نگاهی به لباسم انداختم و با دیدن یقه بازم سرم رو از خجالت پایین انداختم...خد...خدمتکار چمدونم رو پر کرد*اروم*...الان عوضش میکنم...اومدم از روی تخت بلندشم که دستاش رو روی کمرم قرار داد و به طرف خودش کشیدتم و با حرکت بعدششوکه شدم.
جونگ کوک{بوسه ای رو لبش گذاشتم و گفتم...منظورم این بود که فقط برای من از این لباسا بپوش.
می یونگ{*سرخ شدن*
جونگ کوک{کیوت...آها راستی باید راجب اون موضوع باهات صحبت کنم.
می یونگ{سوالی نگاهش کردم که با یادآوری اتفاق چند ساعت پیش ناخودآگاه ازش فاصله گرفتم...بگ...بگو.
جونگ کوک{ببین می یونگ موضوع اون طوری که تو فکر میکنی نیست...خب!
می یونگ{نمیدونم این همه جرات رو از کجا به دست آوردم که یهویی گفتم...پس...پس موضوع چیه؟...فکر میکنی خرم فکر میکنی فرق خون رو با چیز دیگه نمیفهمم؟*کمی داد*
جونگ کوک{نه نه ببین منظورم این نبود...آره اون چیزی که من خوردم خون بود ولی من آدم کش نیستم.
می یونگ{یه...یه سوال بپرسم راستش رو میگی؟
جونگ کوک{*تکون دادن سر*
می یونگ{تو خونآشامی؟
جونگ کوک{می یونگ این دیگه چه فکر مضخرفیه...معلومه که نه...من فقط...فقط به خون علاقه دارم...همین.
می یونگ{چی؟...از کی؟
جونگ کوک{از 12 سالگی متوجه این موضوع شدم.
می یونگ{پس بخاطر همین بود که توی هیچ مراسمی شرکت نمی کردی؟!*تعجب*
جونگ کوک{اوهوم...در تموم مدت سعی می کردم به لب های سرخش نگاه نکنم اما موفق نبودم...آروم به طرفش رفتم و روی تخت خوابوندمش...حالا میشه من یه سوال بپرسم؟
می یونگ{آره.
جونگ کوک{امشب شب ازدواجمون بود...نه؟
می یونگ{خب آره.
جونگ کوک{پس اجازه دارم؟*پوزخند*
می یونگ{*خجالت کشید*
*دوهفته بعد_عمارت جئون*
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
۷۵.۸k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.