𝐖𝐫𝐨𝐧𝐠 {اشتباه}
𝐖𝐫𝐨𝐧𝐠 {اشتباه}
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟔
((جونگکوک دستاش رو انداخت پشت کمرم و من رو محکم به خودش کوبید ))
ات :(مستقیم توی چشماش نگاه کردم) چرا اونوقت ؟
جانگ کوک: چون من میگم
ات :نه این کار رو نمیکنم چون آدم خوبیه و خیلی هم مهربونه ..... به قرار گذاشتن باهاش ادامه میدم...
((جانگ کوک از اون تایپ شوهر و دوست پسرایی بود که خیلی زود حسودی میکرد منم عاشق دیدن چشماش که توش پر از حسودی بود ، بودم....... بهم با چشمای تعجبی و سوپرایز نگاه کرد ..... فکر می کرد که من هنوزم همون دختر بچه حرف گوش کن و فرمان بردار ام...... فکر کردم بازم جوابم رو میده اما هیچی نگفت ....... در عوض محکم لباش رو روی لبام گذاشت ..... بوسه اش خیلییی عمیق و درداور بود توش هیچ عشقی نبود فقط اعصبانیت و حسادت بود....... اونقدر لبام رو گاز گرفت که قشنگ طعم آهن خون رو حس کردم .... لبام رو یک دور کامل لیسید قبل از اینکه از لبام جدا بشه.........))
جانگ کوک : چرا پسم نزدی؟ چرا نزدی تو صورتم ؟ چرا تو هم همراهی کردی ؟؟؟
به زمین نگاه کرد و سرم رو پایین انداختم ..... راست می گفت اون من رو اصلا به زور نگرفته بود حتی من تقلا نکردم ..... کامل یادم رفت که طلاق گرفتیم کامل یادم رفت دارم با یکی آشنا میشم .... فقط تنها چیزی که لحظه ای که لباش با لبام برخورد کرد ..... همراهی کردنش بود
جانگ کوک : این عشقه ........... تو هنوزم عاشقمی..... قلبت مال منه ...... اما عقلت بهت میگه که نکن ......
ات: نه اینجوری نیست ..... تو فقط.....
داشتم تلاش میکردم دنبال بهونه بگردم اما هیچی نداشتم......جانگ کوک میدونست من قبول نمی کنم و لجبازم..... همیشه لجباز بودم
جانگ کوک: باشه ... ات... الان ببوستم همین الان ...... چند ثانیه بهم فرصت داد تا بفهمم چی شد اما تا خواستم داد بزنم لباش رو روی لبام گذاشت و این بار آروم میبوسید همش عشق بود و محبت هیچ دست بهم نزد تنها چیزی که به هم متصل بود لبامون بود...... وقتی دید پسش نمیزنم دستش رو انداخت دور کمرم و من رو به خودش فشرد و بوسه با نزدیک شدنمون عمیق کرد...... همه چی رو فراموش کرده بودم فقط روی بوسمون تمرکز کرده بودم.........لب پایینم رو بین لباش گرفته بود و آروم میمکید و لیس می زد .... بالاخره از لبام دست کشید...... به لبای
خیس و قرمز شده جانگ کوک نگاه کردم ......
جانگ کوک: چرا ایندفعه هم من رو بوسیدی؟ .... لبام خیسه چون تو بوسیدی...... با تعجب و خجالت به زمین خیره شدم..... جانگ کوک با نیشخند نگام کرد وقتی متوجه شد هیچ جوابی ندارم.....
جانگ کوک: قسم میخوردم اون جاستین هیچ وقت نتونسته همچین کاری کنه که تو این حس بهت دست بده...
ات :( به چشماش با خشم نگاه کردم..... تنها کاری که کرد این بود که چشمک بهم زد....)
جانگ کوک : بدو وسایلت رو جمع کن بریم......
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟔
((جونگکوک دستاش رو انداخت پشت کمرم و من رو محکم به خودش کوبید ))
ات :(مستقیم توی چشماش نگاه کردم) چرا اونوقت ؟
جانگ کوک: چون من میگم
ات :نه این کار رو نمیکنم چون آدم خوبیه و خیلی هم مهربونه ..... به قرار گذاشتن باهاش ادامه میدم...
((جانگ کوک از اون تایپ شوهر و دوست پسرایی بود که خیلی زود حسودی میکرد منم عاشق دیدن چشماش که توش پر از حسودی بود ، بودم....... بهم با چشمای تعجبی و سوپرایز نگاه کرد ..... فکر می کرد که من هنوزم همون دختر بچه حرف گوش کن و فرمان بردار ام...... فکر کردم بازم جوابم رو میده اما هیچی نگفت ....... در عوض محکم لباش رو روی لبام گذاشت ..... بوسه اش خیلییی عمیق و درداور بود توش هیچ عشقی نبود فقط اعصبانیت و حسادت بود....... اونقدر لبام رو گاز گرفت که قشنگ طعم آهن خون رو حس کردم .... لبام رو یک دور کامل لیسید قبل از اینکه از لبام جدا بشه.........))
جانگ کوک : چرا پسم نزدی؟ چرا نزدی تو صورتم ؟ چرا تو هم همراهی کردی ؟؟؟
به زمین نگاه کرد و سرم رو پایین انداختم ..... راست می گفت اون من رو اصلا به زور نگرفته بود حتی من تقلا نکردم ..... کامل یادم رفت که طلاق گرفتیم کامل یادم رفت دارم با یکی آشنا میشم .... فقط تنها چیزی که لحظه ای که لباش با لبام برخورد کرد ..... همراهی کردنش بود
جانگ کوک : این عشقه ........... تو هنوزم عاشقمی..... قلبت مال منه ...... اما عقلت بهت میگه که نکن ......
ات: نه اینجوری نیست ..... تو فقط.....
داشتم تلاش میکردم دنبال بهونه بگردم اما هیچی نداشتم......جانگ کوک میدونست من قبول نمی کنم و لجبازم..... همیشه لجباز بودم
جانگ کوک: باشه ... ات... الان ببوستم همین الان ...... چند ثانیه بهم فرصت داد تا بفهمم چی شد اما تا خواستم داد بزنم لباش رو روی لبام گذاشت و این بار آروم میبوسید همش عشق بود و محبت هیچ دست بهم نزد تنها چیزی که به هم متصل بود لبامون بود...... وقتی دید پسش نمیزنم دستش رو انداخت دور کمرم و من رو به خودش فشرد و بوسه با نزدیک شدنمون عمیق کرد...... همه چی رو فراموش کرده بودم فقط روی بوسمون تمرکز کرده بودم.........لب پایینم رو بین لباش گرفته بود و آروم میمکید و لیس می زد .... بالاخره از لبام دست کشید...... به لبای
خیس و قرمز شده جانگ کوک نگاه کردم ......
جانگ کوک: چرا ایندفعه هم من رو بوسیدی؟ .... لبام خیسه چون تو بوسیدی...... با تعجب و خجالت به زمین خیره شدم..... جانگ کوک با نیشخند نگام کرد وقتی متوجه شد هیچ جوابی ندارم.....
جانگ کوک: قسم میخوردم اون جاستین هیچ وقت نتونسته همچین کاری کنه که تو این حس بهت دست بده...
ات :( به چشماش با خشم نگاه کردم..... تنها کاری که کرد این بود که چشمک بهم زد....)
جانگ کوک : بدو وسایلت رو جمع کن بریم......
۲۷.۹k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.