رمان تاوان دروغ پارت نوزدهم
رمان تاوان دروغ #پارت_نوزدهم
از همون اولی بدبختی بوده و الانم هس . خیلی وقتا فکر میکنم من و نازنین باهم هم عقیده ایم . ای وای که این دل اگه عاشق بشه نمیشه جلوشو گرف . ❤
" از زبان بهدخت "
لباسمو عوض کردم و رفتم تو اتاق پذیرایی و روی مبل نشستم . گوشیو گرفتم دستمو رفتم تو گروهی که با بروبچ رفقا داشتیم . همه خل و چل و منگل . هه چقد خوشیم ما 😼
حدود یه نیم ساعتی گذشت . ای بابا چرا اینا نمیان هووووووف حوصلم سر رف چ کنم حالا . و بعله زنگ در خوردو مامانم اومد . سریع درو وا کردم و نازی هم از اتاق بنیامین اومد بیرون . بنظرم حالش گرفته بود . یعنی بنیامین چی گفته بش ؟
مامان از در اومد تو و سلام و احوال پرسی کردیم . که بنیامین بلاخره لباسشو عوض کرد و اومد بیرون . اون که حالش خیلی بدتر از نازی بود ظاهرا . مامان رف تو اتاقش و لباساشو عوض کرد . یهو بنیامین گف : خب حالا ببینیم دسپخت خانوما چطوره . مامان شام امشب با نازی و بهی .
وا وا اقای از خود راضی . بازم گف بهی ؟ دیگ میکشممممش . ظاهرا نازیم فهمیدم به چی فک میکنم چون اروم در گوشم گف : نگران نباش . حسابشو میرسیم و باهم ریز ریز خندیدیم .
مامان گفت : وا بنیامین . یعنی چی ؟ من مطمئنم دسپختشون عالیه . نازنین با این مامانش که از هر انگشتش یه هنر میباره دسپختش بد باشه ؟ دستپخت بهدختم که خوردی خودت . نه بچه ها شما زحمت نکشین . خودم درست میکنم .
منو نازی گفتیم : نه بابا . شما زحمت نکشین . یه شام توپی براتون درست میکنیم که انگشتاتونم باهاش بخورین . حالا چی میل دارین ؟
بنیامین داشت مینشست روی مبل نزدیک تلویزیون و تلویزیونو روشن کرد و داد زد : مرسی هماهنگییییی .
و ما دوتا بازم خندیدیم . بلاخره معلوم شد باید ماکارونی درست کنیم .
" از زبان نازنین "
ماکارونی خیلی راحته و غذای مخصوص منه . مخصوصا با ته دیگ سیب زمینی اووووم دهنم اب افتاددد . با بهدخت شرو کردیم به انجام کارا . بهدخت سیب زمینی و من ماکارونی و حاضر کردم . بعدم گذاشتیم تو قابلمه و کار ماکارونی شد برا من بهدختم رف سالاد درست کنه . داد زدم : خالهههه . اقا محمد کی میاااااد ؟؟؟؟
خاله جواب داد : الانا میرسه دیگه خاله .
و منم باز مشغول کارای ماکارونی شدم .
با بهدخت داشتیم سفررو میچیدیم و بنیامینم همش ناخونک میزد . دیگه زدم رو دسش و گفتم : نمیتونی دو دیقه جلو شکمتو بگیری ؟
و سه تایی خندیدیم .
بلاخره زنگ درو زدن و اقا محمدم اومد دیگه ....
از همون اولی بدبختی بوده و الانم هس . خیلی وقتا فکر میکنم من و نازنین باهم هم عقیده ایم . ای وای که این دل اگه عاشق بشه نمیشه جلوشو گرف . ❤
" از زبان بهدخت "
لباسمو عوض کردم و رفتم تو اتاق پذیرایی و روی مبل نشستم . گوشیو گرفتم دستمو رفتم تو گروهی که با بروبچ رفقا داشتیم . همه خل و چل و منگل . هه چقد خوشیم ما 😼
حدود یه نیم ساعتی گذشت . ای بابا چرا اینا نمیان هووووووف حوصلم سر رف چ کنم حالا . و بعله زنگ در خوردو مامانم اومد . سریع درو وا کردم و نازی هم از اتاق بنیامین اومد بیرون . بنظرم حالش گرفته بود . یعنی بنیامین چی گفته بش ؟
مامان از در اومد تو و سلام و احوال پرسی کردیم . که بنیامین بلاخره لباسشو عوض کرد و اومد بیرون . اون که حالش خیلی بدتر از نازی بود ظاهرا . مامان رف تو اتاقش و لباساشو عوض کرد . یهو بنیامین گف : خب حالا ببینیم دسپخت خانوما چطوره . مامان شام امشب با نازی و بهی .
وا وا اقای از خود راضی . بازم گف بهی ؟ دیگ میکشممممش . ظاهرا نازیم فهمیدم به چی فک میکنم چون اروم در گوشم گف : نگران نباش . حسابشو میرسیم و باهم ریز ریز خندیدیم .
مامان گفت : وا بنیامین . یعنی چی ؟ من مطمئنم دسپختشون عالیه . نازنین با این مامانش که از هر انگشتش یه هنر میباره دسپختش بد باشه ؟ دستپخت بهدختم که خوردی خودت . نه بچه ها شما زحمت نکشین . خودم درست میکنم .
منو نازی گفتیم : نه بابا . شما زحمت نکشین . یه شام توپی براتون درست میکنیم که انگشتاتونم باهاش بخورین . حالا چی میل دارین ؟
بنیامین داشت مینشست روی مبل نزدیک تلویزیون و تلویزیونو روشن کرد و داد زد : مرسی هماهنگییییی .
و ما دوتا بازم خندیدیم . بلاخره معلوم شد باید ماکارونی درست کنیم .
" از زبان نازنین "
ماکارونی خیلی راحته و غذای مخصوص منه . مخصوصا با ته دیگ سیب زمینی اووووم دهنم اب افتاددد . با بهدخت شرو کردیم به انجام کارا . بهدخت سیب زمینی و من ماکارونی و حاضر کردم . بعدم گذاشتیم تو قابلمه و کار ماکارونی شد برا من بهدختم رف سالاد درست کنه . داد زدم : خالهههه . اقا محمد کی میاااااد ؟؟؟؟
خاله جواب داد : الانا میرسه دیگه خاله .
و منم باز مشغول کارای ماکارونی شدم .
با بهدخت داشتیم سفررو میچیدیم و بنیامینم همش ناخونک میزد . دیگه زدم رو دسش و گفتم : نمیتونی دو دیقه جلو شکمتو بگیری ؟
و سه تایی خندیدیم .
بلاخره زنگ درو زدن و اقا محمدم اومد دیگه ....
۱۰۳.۳k
۰۵ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.