بالها۵
بالها۵
#تهیونگ
هیچ فشار آبی هیچ گونه خفگی... هیچی رو حس نمیکردم . باورم نمیشد ! هنوزم هیچی رو نمی فهمیدم! هنوز باور نمیکردم که دیگه پا ندارم! آب خیلی سرد بود اومدم بالا اما صدای منو نمی شنید! مجبور شدم به خاطر اینکه ارتباطم باهاش حفظ بشه احتیاج داشتم یه گوشی !
خودمو از توی استخر اوردم بیرون و لبه استخر نشستم ! دستمو روی بدنم می کشیدم.. از بالا پوست لطیف و از پایین پولک های سفت و خشن ! ... باله دمی بزرگ... هنوز هم باور نمیکردم این منم عضو بی تی اس !!
خودمو تا یه محلی کشوندم ... اما خیلی خسته شدم... یهو از طبقه بالا اومد به سمت محل استخر و منو پایین پله ها دید !!
" تهیونگ !! چیشده؟ آه خدای من نمیتونی حرف بزنی!😭 "
بهش اشاره کردم که گوشیت رو بده !
گوشیش رو داد ... نوشتم
" جونگ کوک آب استخر یکمی سرده ! .. در ضمن میشه گوشیمو برام بیاری اون طوری باهات حرف میزنم "
با یه حالت خاصی نگاهم میکرد .. دستشو کشید ردی سرم و موهامو کنار میزد .. یهو منو بلند کرد و برد یه سمت دیگه ...
" این هم ابش زودتر گرم میشه هم عمقش کمه ! دیگه نمیتونی از دستم فرار کنی و بری توی عمق ! "
منو گذاشت و دست کرد توی جیبش ! و گوشیمو سمتم گرفت
" از اولم میخواستم برات گوشیت رو بیارم هیونگ !... آه راستی گرسنه ات نیست؟ "
راستش خیلی گرسنه ام بود و بی اختیار سرمو تکون دادم
" غذا درست میکنم میارم پایین باهم بخوریم ! خداروشکر که خونه من استخر داره نه ؟☺️💔 "
بعد از یه ساعت اومد و غذا رو گذاشت لبه استخر ... شروع نکردم و منتظر بودم بخوره ! با چنگال زدم لبه بشقاب و بهش اشاره دادم که بخور !
یه قاشق خورد اما بعدش بغض کرد و اشک زیادی یهو از چشم هاش ریخت .. هنگ کردم
" چرا ؟ .. میزاشتی همون طور بمونم !.. من مثل تو نبودم ! میتونستم حرف بزنم! میتونستم راه برم🥺 ... اما تهیونگ ... تو خیلی بی رحمی ! "
بهش اشاره دادم نمیخواستم عذاب بکشی حالا یه ذره هم که شده
" داری میگی نمیخواستی من درد بکشم درسته؟ .. اما تهیونگ وقتی اینطوری میبینمت بیشتر درد میکشم! 😭💔 .. ت..تو نمیتونی حرف بزنی .. نمیتونی راه بری... میدونی با اینکه صبح باهم حرف زدیم اما دلم برای صدات تنگ شده ! 😭 ..."
#جونگکوک
نمیتونست حرف بزنه .. حرف هام همه درست بودن ..
من احمق چه قدر صبح خوشحال بودم که دیگه اون بالها رو ندارم ... هرگز به این فکر نکردم ممکنه به تهیونگ صدمه بزنه !...
سرمو بلند کردم دیدم گوشیش رو به سمتم گرفته !
" جونگ کوک جلوی من گریه نکن ! .. شرایط رو خیلی برام سخت میکنی! "
سریع اشک هامو پاک کردم .... هنوز هم بغض داشتم... سینی غذامو بلند کردم
" من بالا غذا میخورم .. برگردم باید غذات رو خورده باشی فهمیدی؟ "
به سرعت ازش دور شدم و اومدم طبقه بالا ... گریه میکردم ! .. اما گریه مشکلم رو حل نمی کرد...
شروع کرد پیام دادن
#تهیونگ
هیچ فشار آبی هیچ گونه خفگی... هیچی رو حس نمیکردم . باورم نمیشد ! هنوزم هیچی رو نمی فهمیدم! هنوز باور نمیکردم که دیگه پا ندارم! آب خیلی سرد بود اومدم بالا اما صدای منو نمی شنید! مجبور شدم به خاطر اینکه ارتباطم باهاش حفظ بشه احتیاج داشتم یه گوشی !
خودمو از توی استخر اوردم بیرون و لبه استخر نشستم ! دستمو روی بدنم می کشیدم.. از بالا پوست لطیف و از پایین پولک های سفت و خشن ! ... باله دمی بزرگ... هنوز هم باور نمیکردم این منم عضو بی تی اس !!
خودمو تا یه محلی کشوندم ... اما خیلی خسته شدم... یهو از طبقه بالا اومد به سمت محل استخر و منو پایین پله ها دید !!
" تهیونگ !! چیشده؟ آه خدای من نمیتونی حرف بزنی!😭 "
بهش اشاره کردم که گوشیت رو بده !
گوشیش رو داد ... نوشتم
" جونگ کوک آب استخر یکمی سرده ! .. در ضمن میشه گوشیمو برام بیاری اون طوری باهات حرف میزنم "
با یه حالت خاصی نگاهم میکرد .. دستشو کشید ردی سرم و موهامو کنار میزد .. یهو منو بلند کرد و برد یه سمت دیگه ...
" این هم ابش زودتر گرم میشه هم عمقش کمه ! دیگه نمیتونی از دستم فرار کنی و بری توی عمق ! "
منو گذاشت و دست کرد توی جیبش ! و گوشیمو سمتم گرفت
" از اولم میخواستم برات گوشیت رو بیارم هیونگ !... آه راستی گرسنه ات نیست؟ "
راستش خیلی گرسنه ام بود و بی اختیار سرمو تکون دادم
" غذا درست میکنم میارم پایین باهم بخوریم ! خداروشکر که خونه من استخر داره نه ؟☺️💔 "
بعد از یه ساعت اومد و غذا رو گذاشت لبه استخر ... شروع نکردم و منتظر بودم بخوره ! با چنگال زدم لبه بشقاب و بهش اشاره دادم که بخور !
یه قاشق خورد اما بعدش بغض کرد و اشک زیادی یهو از چشم هاش ریخت .. هنگ کردم
" چرا ؟ .. میزاشتی همون طور بمونم !.. من مثل تو نبودم ! میتونستم حرف بزنم! میتونستم راه برم🥺 ... اما تهیونگ ... تو خیلی بی رحمی ! "
بهش اشاره دادم نمیخواستم عذاب بکشی حالا یه ذره هم که شده
" داری میگی نمیخواستی من درد بکشم درسته؟ .. اما تهیونگ وقتی اینطوری میبینمت بیشتر درد میکشم! 😭💔 .. ت..تو نمیتونی حرف بزنی .. نمیتونی راه بری... میدونی با اینکه صبح باهم حرف زدیم اما دلم برای صدات تنگ شده ! 😭 ..."
#جونگکوک
نمیتونست حرف بزنه .. حرف هام همه درست بودن ..
من احمق چه قدر صبح خوشحال بودم که دیگه اون بالها رو ندارم ... هرگز به این فکر نکردم ممکنه به تهیونگ صدمه بزنه !...
سرمو بلند کردم دیدم گوشیش رو به سمتم گرفته !
" جونگ کوک جلوی من گریه نکن ! .. شرایط رو خیلی برام سخت میکنی! "
سریع اشک هامو پاک کردم .... هنوز هم بغض داشتم... سینی غذامو بلند کردم
" من بالا غذا میخورم .. برگردم باید غذات رو خورده باشی فهمیدی؟ "
به سرعت ازش دور شدم و اومدم طبقه بالا ... گریه میکردم ! .. اما گریه مشکلم رو حل نمی کرد...
شروع کرد پیام دادن
۱۲.۱k
۰۷ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.