پل p4
یونگی : ا.ت برو داخل ماشین
ا.ت : یونگیااا
یونگی : ا.ت برو داخل ماشین گفتم
رفت داخل ماشین نشست
یونگی: اومونی چه بلایی داره سر عمو میاد
مادر ا.ت : باز خوبه هنوز عموی خودت میدونیش یونگی: هرکاری هم کرده باشه هنوز بزرگ تر منه
مادر ا.ت : همش تقصیر هه چوله ( پدر ا.ت ) همه ی بدبختی های ما بخاطر اونه
یونگی: نگید دست خودش نیست اصلا قرص هاش رو میخوره ؟
مادر ا.ت : نه توی غذاش میریزم که نفهمه
یونگی : اومونی میخوام ا.ت رو با خودم ببرم
مادر ا.ت : کجا پسرم
یونگی: عمارت قدیمی
مادر ا.ت : ا.ت خاطرات خوبی نداره از اونجا
یونگی : دقیقا اونجا زندگیمون خوب بود ولی همه چیز یهو خراب شد بخاطر همین اصلا به فکر کسی نمیخوره که عمارت قدیمی باشه
مادر ا.ت : باشه من براش یه چمدون آماده میکنم بعد بیمارستان بیا ببرش
منم میگم از کشور خارج شدید
یونگی : ممنون شما بهترینی
رفتم نشستم داخل ماشین و راه افتادم سمت بیمارستان دست ا.ت رو گرفتم
یونگی : خیلی درد داری؟
ا.ت : نه خوبم
یونگی : همه تو زندگیشون مریض میشن فرشته ها ام زخمی بال میشن
توعم زود خوب میشی فرشته ی زخمی بال من
ا.ت خندید
ا.ت : اگه من فرشته ام تو شیطانی
یونگی : یااااا من به این خوبی
ا.ت : وایسا بعد منم عاشق تو میشم و باهم جهنم رو اداره میکنیم ( خندید )
ا.ت رو بردم بیمارستان و زخماش رو دوباره پانسمان کردن
یونگی : دکتر میشه قبل از ترخیص بهش آرام بخش تزریق کنید
دکتر : چرا ؟
یونگی: میخوام جایی ببرمشون سوپرایزه
دکتر : اکیه
.
.
(ا.ت ویو)
با صدای موزیک مورد علاقه ام تو ماشین یونگی از خوایید بیدار شدم
یونگی : خوب خوابیدی فرشته
ا.ت : ما کجاییم ( منگ ، گیج )
یونگی: داریم میریم خونمون
ا.ت : نه بابا پیاده برو ما هم بهت برسیم نکنه الان توعم شوهرمی چهار تا بچه ام اون پشت نشستن
یونگی : زن و شوهر نیستیم عاشق که هستیم داریم میریم جایی که توش عاشقت شدم
ا.ت : یونگیاااا من پامو اونجا نمیذارم
یونگی: غرغر نکن
میخواستم دیشب بزارم اما انقدر خسته بودم خوابم برد😂😂
۱۰ like ❤️🩹
10 comment🪧
ا.ت : یونگیااا
یونگی : ا.ت برو داخل ماشین گفتم
رفت داخل ماشین نشست
یونگی: اومونی چه بلایی داره سر عمو میاد
مادر ا.ت : باز خوبه هنوز عموی خودت میدونیش یونگی: هرکاری هم کرده باشه هنوز بزرگ تر منه
مادر ا.ت : همش تقصیر هه چوله ( پدر ا.ت ) همه ی بدبختی های ما بخاطر اونه
یونگی: نگید دست خودش نیست اصلا قرص هاش رو میخوره ؟
مادر ا.ت : نه توی غذاش میریزم که نفهمه
یونگی : اومونی میخوام ا.ت رو با خودم ببرم
مادر ا.ت : کجا پسرم
یونگی: عمارت قدیمی
مادر ا.ت : ا.ت خاطرات خوبی نداره از اونجا
یونگی : دقیقا اونجا زندگیمون خوب بود ولی همه چیز یهو خراب شد بخاطر همین اصلا به فکر کسی نمیخوره که عمارت قدیمی باشه
مادر ا.ت : باشه من براش یه چمدون آماده میکنم بعد بیمارستان بیا ببرش
منم میگم از کشور خارج شدید
یونگی : ممنون شما بهترینی
رفتم نشستم داخل ماشین و راه افتادم سمت بیمارستان دست ا.ت رو گرفتم
یونگی : خیلی درد داری؟
ا.ت : نه خوبم
یونگی : همه تو زندگیشون مریض میشن فرشته ها ام زخمی بال میشن
توعم زود خوب میشی فرشته ی زخمی بال من
ا.ت خندید
ا.ت : اگه من فرشته ام تو شیطانی
یونگی : یااااا من به این خوبی
ا.ت : وایسا بعد منم عاشق تو میشم و باهم جهنم رو اداره میکنیم ( خندید )
ا.ت رو بردم بیمارستان و زخماش رو دوباره پانسمان کردن
یونگی : دکتر میشه قبل از ترخیص بهش آرام بخش تزریق کنید
دکتر : چرا ؟
یونگی: میخوام جایی ببرمشون سوپرایزه
دکتر : اکیه
.
.
(ا.ت ویو)
با صدای موزیک مورد علاقه ام تو ماشین یونگی از خوایید بیدار شدم
یونگی : خوب خوابیدی فرشته
ا.ت : ما کجاییم ( منگ ، گیج )
یونگی: داریم میریم خونمون
ا.ت : نه بابا پیاده برو ما هم بهت برسیم نکنه الان توعم شوهرمی چهار تا بچه ام اون پشت نشستن
یونگی : زن و شوهر نیستیم عاشق که هستیم داریم میریم جایی که توش عاشقت شدم
ا.ت : یونگیاااا من پامو اونجا نمیذارم
یونگی: غرغر نکن
میخواستم دیشب بزارم اما انقدر خسته بودم خوابم برد😂😂
۱۰ like ❤️🩹
10 comment🪧
۵.۵k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.