پلp6
(راوی ویو عمارت قدیمی )
دقیقا زمانی که ا.ت خونه ی بیروح رو با عشق به یونگی پر قشنگی و شور و حال کرده بود
افراد های پدرش کوچه خیابون های سئول رو احاطه کرده بودن و دنبال اون دوتا میگشتند
تلفن ا.ت زنگ خورد
ا.ت : الو؟
مادر ا.ت : سلام دخترم منم
ا.ت : سلام اومااا خوبی اپا اذیتت نکرد؟
مادر ا.ت: اهمیت نداره گوش کن پدرت فهمیده و کل کشور داره دنبال تو میگرده مراقب خودتون باشید و زیاد جلب توجه نکنید دیگه هم به من زنگ نزن تا خودم تماس بگیرم
ا.ت : ب..باشه
مادر ا.ت : دوست دارم دخترم
تلفن قطع شد
(ا.ت ویو )
بغضم گرفت و ماتم برد یعنی واقعا انقدر جلاده؟
با دخترش همچین کاری میکنه؟
یونگی داشت میرفت بیرون دویدم و گرفتمش
ا.ت : کجا داری میری
یونگی : خرید
ا.ت : لازم نداریم بمون خونه
یونگی : اما هیچی نداریم
ا.ت : عیب نداره بمون خونه
یونگی : ا.ت حالت خوبه ؟ شیشه زدی؟
ا.ت : احمق اگه بری بیرون میگیرنت ( با گریه و داد )
یونگی : (خندید)
ا.ت : کجای بدبختیمون خنده داره
یونگی: مراقبم چاگی تو نگران نباش
ا.ت : چطور میتونم نگران نباشم
بغلم کرد
یونگی: میرم زودی بر میگردم حواسم هست
ا.ت : لطفا مراقب باش
با کلی نگرانی ترکم کرد
(یونگی ویو )
ا.ت رو ترک کردم و زنگ زدم به پدرم
پدر یونگی : سلام پسرم
یونگی: سلام بابا لطفا یه کاری بکن
پدر یونگی: چیشده
یونگی: دوست قدیمیت نفس کشیدن هم از ما گرفته کل کشور مأمور گذاشته تا مارو دستگیر کنه
پدر یونگی: عایشش پسرم چی بگم کاری از دست من بر نمیاد
یونگی : لطفا بابا
پدر یونگی : سعیم رو میکنم
( پدر یونگی ویو )
به سمت شرکت کانگ حرکت کردم و همه تا من رو دیدن اجازه ی ورود دادن
رسیدم به در اتاق مدیر و در زدم
تق تق ( کیه کیه در میزنه من دلم میلرزه واایی)
رفتم داخل
پدر یونگی : سلام آقای کانگ
پدر ا.ت : اینجا چی میخوای برو گمشو به همون خراب شده ات
پدر یونگی : اومدم تا باهم حرف بزنیم
پدر ا.ت : من با توی حروم زاده حرفی ندارم( داد )
توت فرنگیام ببخشید من بدجور مریض شدم
ولی جبران میکنم
شرط : 15 comment ❤️🩹 like 🪧
💜💜
دقیقا زمانی که ا.ت خونه ی بیروح رو با عشق به یونگی پر قشنگی و شور و حال کرده بود
افراد های پدرش کوچه خیابون های سئول رو احاطه کرده بودن و دنبال اون دوتا میگشتند
تلفن ا.ت زنگ خورد
ا.ت : الو؟
مادر ا.ت : سلام دخترم منم
ا.ت : سلام اومااا خوبی اپا اذیتت نکرد؟
مادر ا.ت: اهمیت نداره گوش کن پدرت فهمیده و کل کشور داره دنبال تو میگرده مراقب خودتون باشید و زیاد جلب توجه نکنید دیگه هم به من زنگ نزن تا خودم تماس بگیرم
ا.ت : ب..باشه
مادر ا.ت : دوست دارم دخترم
تلفن قطع شد
(ا.ت ویو )
بغضم گرفت و ماتم برد یعنی واقعا انقدر جلاده؟
با دخترش همچین کاری میکنه؟
یونگی داشت میرفت بیرون دویدم و گرفتمش
ا.ت : کجا داری میری
یونگی : خرید
ا.ت : لازم نداریم بمون خونه
یونگی : اما هیچی نداریم
ا.ت : عیب نداره بمون خونه
یونگی : ا.ت حالت خوبه ؟ شیشه زدی؟
ا.ت : احمق اگه بری بیرون میگیرنت ( با گریه و داد )
یونگی : (خندید)
ا.ت : کجای بدبختیمون خنده داره
یونگی: مراقبم چاگی تو نگران نباش
ا.ت : چطور میتونم نگران نباشم
بغلم کرد
یونگی: میرم زودی بر میگردم حواسم هست
ا.ت : لطفا مراقب باش
با کلی نگرانی ترکم کرد
(یونگی ویو )
ا.ت رو ترک کردم و زنگ زدم به پدرم
پدر یونگی : سلام پسرم
یونگی: سلام بابا لطفا یه کاری بکن
پدر یونگی: چیشده
یونگی: دوست قدیمیت نفس کشیدن هم از ما گرفته کل کشور مأمور گذاشته تا مارو دستگیر کنه
پدر یونگی: عایشش پسرم چی بگم کاری از دست من بر نمیاد
یونگی : لطفا بابا
پدر یونگی : سعیم رو میکنم
( پدر یونگی ویو )
به سمت شرکت کانگ حرکت کردم و همه تا من رو دیدن اجازه ی ورود دادن
رسیدم به در اتاق مدیر و در زدم
تق تق ( کیه کیه در میزنه من دلم میلرزه واایی)
رفتم داخل
پدر یونگی : سلام آقای کانگ
پدر ا.ت : اینجا چی میخوای برو گمشو به همون خراب شده ات
پدر یونگی : اومدم تا باهم حرف بزنیم
پدر ا.ت : من با توی حروم زاده حرفی ندارم( داد )
توت فرنگیام ببخشید من بدجور مریض شدم
ولی جبران میکنم
شرط : 15 comment ❤️🩹 like 🪧
💜💜
۳.۶k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.