عشق ترسناک
part ⁵
بیدار شدم که یهو دیدم جونگکوک بالا سرم وایساده
شوکه شدم و جیغی زدم
کوک: آروم تر کر شدم
ات: چرا یهویی اومدی اینجا؟
کوک: هرچی در زدم بیدار نشدی نگرانت شدم اومدن دیدم خوابی.....حالا هم بیا ناهارت رو بخور
ات: مگه ساعت چنده؟
کوک: ۲
ات: پس که ۲ شد.....حالا میام
رفتیم و ناهار خوردیم و برگشتم اتاقم
رفتم یه دوش نیم ساعتی گرفتم و اومدم لباس پوشیدم و یه آرایش نسبتا غلیظی هم کردم
داشتم میرفتم که یهو یادم افتاد اگه جونگکوک منو اینجوری ببینه میفهمه میخوام برم بار و نمیزاره
پس یه کت رو لباسم پوشیدم و رفتم
کوک: کجا میری؟
ات: میرم خونه دوستم لیا
کوک: باشه ولی زود برگرد
ات: اوکی
توی بار:
لیا: جدی همچین پسریه؟
ات: آره
لیا: نکنه یه مشکلی داره پسرای کمی پیدا میشه اينطوری باشن
ات: چیکار کنم دیگه اینطوریه......ولش کن بیا بنوشیم و خوشبگدرونیم
مشروب و الکل خوردیم ولی نه خیلی که مست بشیم
اصلا حواسم به ساعت نبود که دیدم ساعت ۱۱ هست
رفتم و سوار ماشین لیا شدم و منو رسوند خونه......اگه جونگکوک منو ببینه حتما دعوام میکنه......یواشکی داشتم میرفتم که یهو جونگکوک جلوم سبز شد
کوک: دیر کردی
ات: .......
کوک: توضیحی داری؟
ات: م.. من
کوک یه قدم یه قدم اومد جلو منم انقدر رفتم عقب که خوردم به دیوار
دستاش رو دور دیوار گذاشت و سرش رو برد تو گردنم
کوک: بوی الکل میدی......رفته بودی بار؟
ات: آ...آره
کوک: من دوست ندارم زنم اینجور جاها بره.....فهمیدی؟
ات: آ...آره
کوک: حالا برو
رفتم تو اتاق
آههه شانس آوردم
لیا گفت که فردا هم بریم بار چون بهمون خیلی خوش گذشت........حالا چجوری به وجود این غول بیابونی برن بیرون؟ (غولبیانونی باباته)
فردا:
دیگه باید میرفتم بار
جونگکوک اومد و گفت که میره بیرون و زود برمیگرده منم بهش گفتم میرم خونه اون یکی دوستم جینا که ازدواج کرده اونم قبول کرد
رفتم بار و با لیا حسابی مست کردیم
نشسته بودم که یهو یه پسر که به نظر میومد اونم مست باشه اومد پیشم
پسره: چه گرل سکسیای میای تا باهم برقصیم؟
منم که حسابی مست بودم قبول کردم
پسره: چطوره یه کارای دیگه ای هم بکنیم😈
ات: چ...چی داری میکی؟
پسره دستم رو گرفت و داشت منو به زور داشت میبرد تو یکی از اتاقا منم هی وول میخوردم اما بار انقدر شلوغ بود که کسی متوجه نبود
اومد منو ببوسه که یهو........؟
حدس میزنم میدونید چی میشه
بیدار شدم که یهو دیدم جونگکوک بالا سرم وایساده
شوکه شدم و جیغی زدم
کوک: آروم تر کر شدم
ات: چرا یهویی اومدی اینجا؟
کوک: هرچی در زدم بیدار نشدی نگرانت شدم اومدن دیدم خوابی.....حالا هم بیا ناهارت رو بخور
ات: مگه ساعت چنده؟
کوک: ۲
ات: پس که ۲ شد.....حالا میام
رفتیم و ناهار خوردیم و برگشتم اتاقم
رفتم یه دوش نیم ساعتی گرفتم و اومدم لباس پوشیدم و یه آرایش نسبتا غلیظی هم کردم
داشتم میرفتم که یهو یادم افتاد اگه جونگکوک منو اینجوری ببینه میفهمه میخوام برم بار و نمیزاره
پس یه کت رو لباسم پوشیدم و رفتم
کوک: کجا میری؟
ات: میرم خونه دوستم لیا
کوک: باشه ولی زود برگرد
ات: اوکی
توی بار:
لیا: جدی همچین پسریه؟
ات: آره
لیا: نکنه یه مشکلی داره پسرای کمی پیدا میشه اينطوری باشن
ات: چیکار کنم دیگه اینطوریه......ولش کن بیا بنوشیم و خوشبگدرونیم
مشروب و الکل خوردیم ولی نه خیلی که مست بشیم
اصلا حواسم به ساعت نبود که دیدم ساعت ۱۱ هست
رفتم و سوار ماشین لیا شدم و منو رسوند خونه......اگه جونگکوک منو ببینه حتما دعوام میکنه......یواشکی داشتم میرفتم که یهو جونگکوک جلوم سبز شد
کوک: دیر کردی
ات: .......
کوک: توضیحی داری؟
ات: م.. من
کوک یه قدم یه قدم اومد جلو منم انقدر رفتم عقب که خوردم به دیوار
دستاش رو دور دیوار گذاشت و سرش رو برد تو گردنم
کوک: بوی الکل میدی......رفته بودی بار؟
ات: آ...آره
کوک: من دوست ندارم زنم اینجور جاها بره.....فهمیدی؟
ات: آ...آره
کوک: حالا برو
رفتم تو اتاق
آههه شانس آوردم
لیا گفت که فردا هم بریم بار چون بهمون خیلی خوش گذشت........حالا چجوری به وجود این غول بیابونی برن بیرون؟ (غولبیانونی باباته)
فردا:
دیگه باید میرفتم بار
جونگکوک اومد و گفت که میره بیرون و زود برمیگرده منم بهش گفتم میرم خونه اون یکی دوستم جینا که ازدواج کرده اونم قبول کرد
رفتم بار و با لیا حسابی مست کردیم
نشسته بودم که یهو یه پسر که به نظر میومد اونم مست باشه اومد پیشم
پسره: چه گرل سکسیای میای تا باهم برقصیم؟
منم که حسابی مست بودم قبول کردم
پسره: چطوره یه کارای دیگه ای هم بکنیم😈
ات: چ...چی داری میکی؟
پسره دستم رو گرفت و داشت منو به زور داشت میبرد تو یکی از اتاقا منم هی وول میخوردم اما بار انقدر شلوغ بود که کسی متوجه نبود
اومد منو ببوسه که یهو........؟
حدس میزنم میدونید چی میشه
۲۳.۱k
۰۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.