ناجی پارت ۵٧
#ناجی #پارت_۵٧
نگار ک از اون دور فهمیده بود ی چیزی شده ک منو بهم ریخته با حرکت لبش پرسید چی شده منم با حرکت چشم و ابرو گفتم ک چیزی نیس رفتم تو حیاط دختره ک مشخص بود از اون دخترای لات و بی سر و پاست اومد رو ب روم ایستاد احسان خواست بیاد جلو ک بهش گفتم
+احسان جان شما جلو نیا
دختره هم پرو تر رو ب احسان گفت
×راست میگ احسان جان شما جلو نیا
انگشت اشارمو گزاشتم رو لپش و کشیدم سمت صورت خودم و گفتم
+ببین بچه جون هیچ کس حق نداره ب غیر من اسم احسانو بیاره
پس اسمشو نیار ک برات بد جور بد میشه
دستشو اورد سمت بازوم و بازومو صفت چسبید و گفت
×برو بابا بچه سوسول احسان دوست خانوادگی ماعه توعه خرا.....هعی نگم بهتره
دستشو گرفتم و پیچوندم و ای ای گفتن دختره ب صدا در اومد و خم شد ک کمتر دردش بیادمنم گردنمو کج کردم و بهش گفتم
+گفتم ک بهت اسمشو نیاری اون چیزیم ک هم تو سالن هم الان نصفه کاره گفتی ک خودتی و از اون شکل و شمایلت معلومه بعد هم فک نکن ک الان دک و پزم اینجوریه خیلی سوسولم ن عزیزم من سرد و گرم چشیدم گرگ بارون دیدم ادمای کفتار مثل تو ک منتظرن جای یکی خالی بشه هم زیاد دیدم منو احسان سختی های زیادی کشیدیم چاله چوله روزگار ک سهله ما تو چاه روزگار افتادیم و سالم در اومدیم ک الان دوباره کنار همیمم اینو بدون اونجا گفتی دختره فلان چیز اسکل ایکبیری خواستم اینجا جوابتو بدم منم بلدم لبمو پرتز کنم گونه و مژه و صدتا کوفت و زهر ما دیگ بزنم ب صورتم اما خودم میبینم همه چیم تکمیله نیازم نیس در ضمن دو تا چیز دیگ یکی اینک از رو ظاهر ادما قضاوت نکن ک هر کی تیپ خوب داره سوسوله و جلوت کم میاره دوم اینک نبینم دور احسان بپلکی
دستشو ول کردم دستشو گرفت تو مشتش و ماساژش میداد ک من اومدم برم هنوز دوتا قدم نرفته بودم ک دوباره حرف زد
×ببین دختر جون بزار منم جواب دوتا چیزی ک گفتیو بدم بعد هررری
اول اینک منم از اولش گفتم چجور ادمی هستی ک گفتم بهت چی هستی هرچند بعید میدونم ادم باشی دوم اینک احسان ماله منه
از حرص دستامو مشت کردم جوری ک ناخونام دستمو زخم کردن خواستم برگردم بزنمش ک زود تر از همه احسان رفت جلو
و گفت
^دهنتو ببند دختره عوضی تا نزدم لهت نکردم
فک نکن تا الان ساکتم بخاطر توعه و دوبار ب روت خندیدنه منه ن فقط بخاطر فرینا
نگار ک از اون دور فهمیده بود ی چیزی شده ک منو بهم ریخته با حرکت لبش پرسید چی شده منم با حرکت چشم و ابرو گفتم ک چیزی نیس رفتم تو حیاط دختره ک مشخص بود از اون دخترای لات و بی سر و پاست اومد رو ب روم ایستاد احسان خواست بیاد جلو ک بهش گفتم
+احسان جان شما جلو نیا
دختره هم پرو تر رو ب احسان گفت
×راست میگ احسان جان شما جلو نیا
انگشت اشارمو گزاشتم رو لپش و کشیدم سمت صورت خودم و گفتم
+ببین بچه جون هیچ کس حق نداره ب غیر من اسم احسانو بیاره
پس اسمشو نیار ک برات بد جور بد میشه
دستشو اورد سمت بازوم و بازومو صفت چسبید و گفت
×برو بابا بچه سوسول احسان دوست خانوادگی ماعه توعه خرا.....هعی نگم بهتره
دستشو گرفتم و پیچوندم و ای ای گفتن دختره ب صدا در اومد و خم شد ک کمتر دردش بیادمنم گردنمو کج کردم و بهش گفتم
+گفتم ک بهت اسمشو نیاری اون چیزیم ک هم تو سالن هم الان نصفه کاره گفتی ک خودتی و از اون شکل و شمایلت معلومه بعد هم فک نکن ک الان دک و پزم اینجوریه خیلی سوسولم ن عزیزم من سرد و گرم چشیدم گرگ بارون دیدم ادمای کفتار مثل تو ک منتظرن جای یکی خالی بشه هم زیاد دیدم منو احسان سختی های زیادی کشیدیم چاله چوله روزگار ک سهله ما تو چاه روزگار افتادیم و سالم در اومدیم ک الان دوباره کنار همیمم اینو بدون اونجا گفتی دختره فلان چیز اسکل ایکبیری خواستم اینجا جوابتو بدم منم بلدم لبمو پرتز کنم گونه و مژه و صدتا کوفت و زهر ما دیگ بزنم ب صورتم اما خودم میبینم همه چیم تکمیله نیازم نیس در ضمن دو تا چیز دیگ یکی اینک از رو ظاهر ادما قضاوت نکن ک هر کی تیپ خوب داره سوسوله و جلوت کم میاره دوم اینک نبینم دور احسان بپلکی
دستشو ول کردم دستشو گرفت تو مشتش و ماساژش میداد ک من اومدم برم هنوز دوتا قدم نرفته بودم ک دوباره حرف زد
×ببین دختر جون بزار منم جواب دوتا چیزی ک گفتیو بدم بعد هررری
اول اینک منم از اولش گفتم چجور ادمی هستی ک گفتم بهت چی هستی هرچند بعید میدونم ادم باشی دوم اینک احسان ماله منه
از حرص دستامو مشت کردم جوری ک ناخونام دستمو زخم کردن خواستم برگردم بزنمش ک زود تر از همه احسان رفت جلو
و گفت
^دهنتو ببند دختره عوضی تا نزدم لهت نکردم
فک نکن تا الان ساکتم بخاطر توعه و دوبار ب روت خندیدنه منه ن فقط بخاطر فرینا
۲۹.۰k
۱۰ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.