ناجی پارت ۵۵
#ناجی #پارت_۵۵
بادکنکارو هلیوم پر کردیم کلا تم تولد قرمز و سفید بود میزارو تززین کردیم تا امیر علی و احسان بیان همه چیز اماده بود حالا دوساعت ب مهمونی مونده بود ک احسان و امیر علی اومدن با ی وانت گل
تاحالا این همه گلو ی جا ندیده بودم
گلا رو خالی کردن و ما و کارگرا شروع ب پرپر کردن گلا کردیم از جلوی در تا میزی ک کیک بود رو خالی گزاشتیم و شمع وارمر گزاشتیم و بقیه جاهای خونه پر گل دستگاه یخ خشک هم اماده کردیم یک ساعت ب مهمونی ک مونده بود رفتیم ک اماده بشیم لباسامونو پوشیدیم نگار ی لباس زرشکی مشکی از تو کاور در اورد و پوشید
وگفتم
+نگار کی خریدی اینو
-فک کردین فقط شما ست میزنین
خندیدم و گفتم
+اعععع پس اینطور
ی ارایش ملایم هم کردم و روسریمو گره گوشه زدم و اومدم بیرون پسرا جلوی در ایستاده بودن وقتی ما اومدیم بیرون هر سه تا شون گفتن
خداروشکر
خندیدم و گفتم
+چرا
احسان گفت
^بابا ما کی تاحالا منتظریم نیومدین
نگار گفت
-اصلا هم طول نکشید
محمد گفت
*نگار عادت نداره طول بده هممون منتظر فرینا بودیم
احسان برگشت نگاش کرد و گفت
^ای بابا دیواری کوچیک تر از زن ما پیدا نکردی
یهو همشون گفت اوووو
خندیدیم و امیر علی گفت
~هیچکدومتون حرف نزنین من ک الکی وایستاده بودم باز شما یکی اون تو داشتین انتظارشو بکشین
صدای زنگ خونه حرف همه رو قطع کرد تا ما بریم پایین خانم فرجی سر کارگر رفت درو وا کرد تمامی کارگرا لباسای فرم یشمی داشتن
امیر علی ک سرمه ای مشکی پوشیده بود رفت در رو باز کرد ی دختر خوشگل و قد بلند ب همراه ی مرد و زن جوون ک مبخورد پدر و مادر اون دختر باشن جلوی در ایستاده بودن دختر جلو اومد و امیر علی رو ب ما گفت
~یلدا خانم هستن
من با لبخند جلو رفتم و دستمو اوردم جلو گفتم
+فرینا هستم
اونم با خوشرویی تمام گفت ک خوشبختم با پدر و مادر یلدا سلام و احوال پرسی کردیم
و ب طبقه بالا هدایتشون کردیم ک برن و لباسشونو اگ خواستن عوض کنن منو احسان جلوی در اشپزخونه ایستاده بودیم خونه واقعا خوشگل شده بود محمد و نگار ی گوشه رو مبل نشسته بودن و گل میگفتن و گل میشنفتن
امیر علی هم پیش بابا یلدا نشسته بود و صحبت میکرد
ب احسان گفتم
+خیلی خوشگل شد خونه
^دست شما درد نکنه
+دست همه درد نکنه
^ن دیگ ایده شما بود
بادکنکارو هلیوم پر کردیم کلا تم تولد قرمز و سفید بود میزارو تززین کردیم تا امیر علی و احسان بیان همه چیز اماده بود حالا دوساعت ب مهمونی مونده بود ک احسان و امیر علی اومدن با ی وانت گل
تاحالا این همه گلو ی جا ندیده بودم
گلا رو خالی کردن و ما و کارگرا شروع ب پرپر کردن گلا کردیم از جلوی در تا میزی ک کیک بود رو خالی گزاشتیم و شمع وارمر گزاشتیم و بقیه جاهای خونه پر گل دستگاه یخ خشک هم اماده کردیم یک ساعت ب مهمونی ک مونده بود رفتیم ک اماده بشیم لباسامونو پوشیدیم نگار ی لباس زرشکی مشکی از تو کاور در اورد و پوشید
وگفتم
+نگار کی خریدی اینو
-فک کردین فقط شما ست میزنین
خندیدم و گفتم
+اعععع پس اینطور
ی ارایش ملایم هم کردم و روسریمو گره گوشه زدم و اومدم بیرون پسرا جلوی در ایستاده بودن وقتی ما اومدیم بیرون هر سه تا شون گفتن
خداروشکر
خندیدم و گفتم
+چرا
احسان گفت
^بابا ما کی تاحالا منتظریم نیومدین
نگار گفت
-اصلا هم طول نکشید
محمد گفت
*نگار عادت نداره طول بده هممون منتظر فرینا بودیم
احسان برگشت نگاش کرد و گفت
^ای بابا دیواری کوچیک تر از زن ما پیدا نکردی
یهو همشون گفت اوووو
خندیدیم و امیر علی گفت
~هیچکدومتون حرف نزنین من ک الکی وایستاده بودم باز شما یکی اون تو داشتین انتظارشو بکشین
صدای زنگ خونه حرف همه رو قطع کرد تا ما بریم پایین خانم فرجی سر کارگر رفت درو وا کرد تمامی کارگرا لباسای فرم یشمی داشتن
امیر علی ک سرمه ای مشکی پوشیده بود رفت در رو باز کرد ی دختر خوشگل و قد بلند ب همراه ی مرد و زن جوون ک مبخورد پدر و مادر اون دختر باشن جلوی در ایستاده بودن دختر جلو اومد و امیر علی رو ب ما گفت
~یلدا خانم هستن
من با لبخند جلو رفتم و دستمو اوردم جلو گفتم
+فرینا هستم
اونم با خوشرویی تمام گفت ک خوشبختم با پدر و مادر یلدا سلام و احوال پرسی کردیم
و ب طبقه بالا هدایتشون کردیم ک برن و لباسشونو اگ خواستن عوض کنن منو احسان جلوی در اشپزخونه ایستاده بودیم خونه واقعا خوشگل شده بود محمد و نگار ی گوشه رو مبل نشسته بودن و گل میگفتن و گل میشنفتن
امیر علی هم پیش بابا یلدا نشسته بود و صحبت میکرد
ب احسان گفتم
+خیلی خوشگل شد خونه
^دست شما درد نکنه
+دست همه درد نکنه
^ن دیگ ایده شما بود
۱۵.۳k
۱۰ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.