ناجی پارت

#ناجی #پارت_۵۶
یلدا از پله ها اومد پایین امیر علی نگاش میکرد کم مونده بود جلوی بابای دختره از خوشحالی جیغ بکشه
دختره ی لباس بلند استین دار سرمه ای مشکی پوشیده بود ب احسان گفتم
+ما رفتیم ست گرفتیم همینا مارو کشتن اینا دیگ کین
و بعد خندیدیم خانم فرجی برای من و احسان شربت ریخت و بقیه کارگرا برای مهمونای دیگ خیلی پذیرایی شون خوب بود
از تو سینی برداشتم و گفتم
+مرسی خانم فرجی خدایی همکاراتون عالین
×مرسی عزیزم ....راستش من نباید پذیرایی کنم گفتم خودم بیارم ی چیزی بگم
احسان گفت
^بفرمایید
×عزیزم شما ازدواج کردی؟!
ی نگاهی ب احسان کردم ک با حرص ب خانم فرجی نگاه میکرد سنش جوری نبود ک پسری داشته باشه ک بخواد خواستگاری کنه
احسان گفت
^من نامزدشم چطور؟!
خانم فرجی ک مشخص بود هول شده سریع چند تا کلمه رو کنار هم گزاشت و گفت
×حدس میزدم شما باشین ولی گفتم شاید درست نباشه ک بگم شما زن و شوهرین بعد برا همین منتظر بودم ک خودت بگی خواستم بگم خیلی بهم میاین
و بعد سریع رفت و منتظر جواب نموند من زدم زیر خنده احسان گفت
^نخند
خندمو جمع کردم و پرسیدم
+چرا
^خوشم نمیاد بخواد تورو نگاه کنه
+زن بودا
^باشه زن و مرد نداره ک مهم نیتشه ک معلوم نیس واسه کدوم خری میخواست از تو خواستگاری کنه
همینجور غر غر کنان رفت تو اشپزخونه از کاراش خندم میگرفت عادت کرده بود ی خورده از ابمیوه رو خوردم مهمونا همینجور بیشتر میشدن منو احسان هم بغل هم ایستاده بودیم
یواش یواش داشت سالن پر میشد از ی سری دخترای جلف ک اون روی سگ منو بالا میاوردن هی میومدن ب بهونه های مختلف پیش احسان ک چ خبرا چی کارا میکنی یهو دیدم ک با گذشت زمان دور احسان شده پر دختر احسان ب همه جواب سر بالا میداد ااما اونا ول کن نبودن چرا نمیفهمیدن ک منو احسان قطعا ی چیزی بینمون هس ک پیش همیم یا ست زدیم اه شایدم میفهمن خودشونو ب جای کوچه علی چپ ب خیابون علی چپ میزدن
روی مبل نشستم و کلافه وار با پام ضرب میزم صداهای دخترا رو مخم بود ک ی دفعه گفتم
+احسان جان...نمیخوای بشینی عزیزم خسته شدی
احسان ک انگار از خداش بود گفت
^جونم....اره خیلی خستم
ی عذرخواهی ریزی کرد و اومد پیشم دختره ی پشت چشمی برام نازک کردن یکیشون ی حرفی ازش شنیدم ک نتونستم دووم بیارم پا شدم و رو ب دختره گفتم
+بیا حیاط جوابتو بدم دوست ندارم ک مجلس بهم بخوره
و با حرص جلوتر رفتم احسان هم پشت سرم با ترس اومد
دیدگاه ها (۱)

#ناجی #پارت_۵٧نگار ک از اون دور فهمیده بود ی چیزی شده ک منو ...

#ناجی #پارت_۵٨سریع رفت جلو در و ی دختره رو صدا کرد و بهش گفت...

#ناجی #پارت_۵۵بادکنکارو هلیوم پر کردیم کلا تم تولد قرمز و سف...

#ناجی #پارت_۵۴خندیدم و پله هارو اومدم پایین و ب سمت اشپزخونه...

فیک عشق ابدی

"شراب سرخ" Part: ⁶ویو تهونگ چشام داشت یواش یواش بسته میشد که...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط