خیانت
#خیانت
#pt10
کارینا داشت به کمک خدمتکارا شام درست میکرد تا کوک بیاد دیگه ساعت ده بود کارینا میز رو چید تا عزیزکردش بیاد که کوک اومد
کارینا با دیدن کوک و یه شاخه گل تو دستش لبخندی زد
+بازم گل خریدی؟
_حتی زمانه مرگمم برات گل میارم رز سفیدم
کوک نزدیک کارینا شد و گل رو جلوش گرفت این گل خریدنا واسه کوک شده بود عادت هم کوک هم کارینا دخترک گل رو از پسرک گرفت و پسرک بوسه ای رو لبایه همسرش زد و ازش جدا شد
+لباستو عوض کن بیا شام بخوریم
کوک به طرف اتاقشون رفت و لباسشو عوض کرد و دوباره برگشت بویه خوبی تو خونه پیچیده بود و مشخص بود کار همسرشه چون اون بهترین دستپخت رو داشت کارینا پشت میز نشسته بود و منتظر بود اون شاخه گله رزم تویه شیشه بزرگ کنار صدتا گل دیگه بود بینشون فقط یدونه گل رز سفید بود که بهترین ترکیب شده بود و بازم کار دست همسرش بود کنار دخترک نشست و دخترک برا مردش غذا ریخت و شروع کردن به خوردن
_انقدر دستپختت عالیه آخر اضافه وزن پیدا میکنم
+ای خدا تازه لپم در میاری و دیگه هیچ
هفته بعد کوک و کارینا به صرف شام به خونه مادر بزرگ کوک دعوت شده بودن و همه بودن کارینا آماده شد و کت شرابی رنگش رو رو شونش انداخت کوک هم شلوار چرم مشکی با کت بلند چرمی پوشیده بود بعد از مدتی رسیدن بادیگارد در و واسه کوک باز کرد تا ماشینشو تو پارکینگ پارک کنه باهم پیاده شدن
....خوش اومدید ارباب
_ممنونم بریم عزیزم
باهم وارد عمارت شدن و مادر بزرگ با دیدن کارینا و کوک با عصاش به سمت کوک و کارینا رفت
=خوش اومدید عزیزایه من
+_:ممنون مادربزرگ
_کتتو بده من
کوک کت کارینارو در آورد و با کت خودشو به خدمتکار داد و بعد به بقیه سلام کردن مادر کوک انقدر بی پروا بود که حتی جواب سلام کارینا رو هم نداد هردو کنار هم نشسته بودن مادر کوک بیشتر به سانا توجه میکرد و قربون صدقش میرفت تصمیم گرفت بخاطر همسرش هم که شده به حرفا اونا توجه نکنه هم حرفا هم حرکات
ب.ک:حالت چطوره عروس گلم
+خوبم پدر جان خیلی ممنون
خدمتکار واسه اونا قهوه آورد ولی قهوه کارینا فرق میکرد کوک که متوجه غلیظ بودن قهوه کارینا شد و گفت
_این دیگه چه زهرماریه کی اینو درست کرده؟
+کوک چیزی نیست
_یعنی چی که مهم نیست سیاهه سیاهه
سانا:بیخیال پسر دایی قهوست دیگه
#pt10
کارینا داشت به کمک خدمتکارا شام درست میکرد تا کوک بیاد دیگه ساعت ده بود کارینا میز رو چید تا عزیزکردش بیاد که کوک اومد
کارینا با دیدن کوک و یه شاخه گل تو دستش لبخندی زد
+بازم گل خریدی؟
_حتی زمانه مرگمم برات گل میارم رز سفیدم
کوک نزدیک کارینا شد و گل رو جلوش گرفت این گل خریدنا واسه کوک شده بود عادت هم کوک هم کارینا دخترک گل رو از پسرک گرفت و پسرک بوسه ای رو لبایه همسرش زد و ازش جدا شد
+لباستو عوض کن بیا شام بخوریم
کوک به طرف اتاقشون رفت و لباسشو عوض کرد و دوباره برگشت بویه خوبی تو خونه پیچیده بود و مشخص بود کار همسرشه چون اون بهترین دستپخت رو داشت کارینا پشت میز نشسته بود و منتظر بود اون شاخه گله رزم تویه شیشه بزرگ کنار صدتا گل دیگه بود بینشون فقط یدونه گل رز سفید بود که بهترین ترکیب شده بود و بازم کار دست همسرش بود کنار دخترک نشست و دخترک برا مردش غذا ریخت و شروع کردن به خوردن
_انقدر دستپختت عالیه آخر اضافه وزن پیدا میکنم
+ای خدا تازه لپم در میاری و دیگه هیچ
هفته بعد کوک و کارینا به صرف شام به خونه مادر بزرگ کوک دعوت شده بودن و همه بودن کارینا آماده شد و کت شرابی رنگش رو رو شونش انداخت کوک هم شلوار چرم مشکی با کت بلند چرمی پوشیده بود بعد از مدتی رسیدن بادیگارد در و واسه کوک باز کرد تا ماشینشو تو پارکینگ پارک کنه باهم پیاده شدن
....خوش اومدید ارباب
_ممنونم بریم عزیزم
باهم وارد عمارت شدن و مادر بزرگ با دیدن کارینا و کوک با عصاش به سمت کوک و کارینا رفت
=خوش اومدید عزیزایه من
+_:ممنون مادربزرگ
_کتتو بده من
کوک کت کارینارو در آورد و با کت خودشو به خدمتکار داد و بعد به بقیه سلام کردن مادر کوک انقدر بی پروا بود که حتی جواب سلام کارینا رو هم نداد هردو کنار هم نشسته بودن مادر کوک بیشتر به سانا توجه میکرد و قربون صدقش میرفت تصمیم گرفت بخاطر همسرش هم که شده به حرفا اونا توجه نکنه هم حرفا هم حرکات
ب.ک:حالت چطوره عروس گلم
+خوبم پدر جان خیلی ممنون
خدمتکار واسه اونا قهوه آورد ولی قهوه کارینا فرق میکرد کوک که متوجه غلیظ بودن قهوه کارینا شد و گفت
_این دیگه چه زهرماریه کی اینو درست کرده؟
+کوک چیزی نیست
_یعنی چی که مهم نیست سیاهه سیاهه
سانا:بیخیال پسر دایی قهوست دیگه
۱۱.۹k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.