طردت کردهام از ذهنم از کلماتم از حرفهای روزمره طردت

طردت کرده‌ام. از ذهنم. از کلماتم. از حرفهای روزمره. طردت کرده‌ام از سمفونی رنج‌هایم. گرچه یاد تو شفاست، طردت کرده‌ام تا با دردها تنها بمانم، طوری که درخور خودم باشد. طردت کرده‌ام، و تو را رانده‌ام، و این انتقامی است که از خودم گرفته‌ام. هربار خواستنت هجوم می اورد تا نوازشم کند، به تازیانه‌های عدم پناه می‌برم و هر اسم شبیه اسم تو را حذف می‌کنم از دایره لغاتم. با هر آدمی که چشمانش شبیه تو باشد بد می‌شوم، و به هر آدمی که مثل تو گرم و آفتابی سلام کند، دست وداع تکان می‌دهم.

پشت تمام پنجره ها، دیوار ساخته‌ام. نه از آن دیوارهای آجری که دوست داشتیم خانه‌مان داشته باشد، نه. از این دیوارهای سیمانی که قاتل گنجشک و پیچکند. دیوار کشیده‌ام تا نبینم. مرد غمگین قصه‌هایی که پایان خوشی ندارند، من دست از تو برداشته‌ام، و این رنجی نیست که از آن جان سالم به در ببرم. روزی چند بار پیر می‌شوم و هر بار از مصاف دردهای تن یا دردهای روح برمی‌گردم، دلخوشم که دیگر چیز زیادی برای از دست دادن نمانده. پناه می برم به فراموشی و صبر. منتظر روزی هستم که دیگر برای به یاد نیاوردنت تلاش نکنم، روزی که اسمت به تمامی خاکستر شود در آتش فراموشی.

این اوضاع زنی است که دوستت داشت، و جان نداشت برای داشتنت بجنگد. هیولای رنجوری که از سایه خودش می ترسد، و از نور و تاریکی یکسان گریزان است. حالا باز به خوابم بیا، برایم حافظ بخوان، و روی حروف اسمم تاکید کن، و اشاره کن که "برای بوسیدن همیشه دیر است، برای مردن همیشه زود." چیزی عوض نمی شود. نویسنده مرده است، و من و تو در این قصه زشت حبس شده ایم




📌چشم وا کردم و دیدم به تو می‌مانم مرگ
که برای همه ملموسم و نامانوسم
دیدگاه ها (۲۵۰)

دوست داشتن مثل یک انبار می‌ماند که هر روز چیزی به آن اضافه م...

باید بگویم که دوست‌داشتن تو برایم شبیه باران‌های نیمه‌ی آبان...

به اعجاز بوسه ی تو من رویین تن می‌شوم و بعد، از دیدن صورتم د...

آدم باید یک نفر را داشته‌باشد که شب‌ها وقتی در تاریکی کنارش...

تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شببدین سان خواب ها ر...

عزیزم، من شبیه مراسم خاکسپاری یک آدم گمنامم. بیهوده، ملال‌او...

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط