به اعجاز بوسه ی تو من رویین تن می شوم و بعد، از دیدن صورت
بله، میشود بگویم چگونه در زهرمارترین دورهی بشر، از مرگ و تباهی و جدل پناه میبرم به تو، ای دین تازهی مهربان. که تو دقایق بعد از اذان موذنزاده ای ، و دقایق بعد از آواز شجریانی، و دقایق بعد از دعای پدربزرگی وقتی سر سجاده چشمهایش خیس می شد و الهی العفو می گفت.
می شود بگویم تو چطور در سادگی و شکوه و آرامش، وقتی حتی هیچ کاری نمی کنی جز با لبخند به دنیا نگاه کردن، چطور تمام معابد دنیایی به تنهایی. می شود بنویسم که ماه نو تویی، وقتی تاریک ترین شبهای کوهستان را نیمه روشن می کنی تا من از یاد نبرم تاریکی یعنی نبودن نور، و تا تو هستی من تاریک نخواهم شد.
میشود بگویم چطور مرا که در ایستگاه قطار متروک جا ماندهبودم پیدا کردی و در چمدانت گذاشتی و بردی تا قله های آبی بدنت. و یادم دادی علاقه رنج ندارد، شور دارد و شوریدگی علاقه اسمش دیوانگی نیست، اسم محترم و بزرگ و متبرکی دارد: شفا.
📌خیال روی کسی در سرست هر کس را
مرا خیال کسی کز خیال بیرونست