فیک:گودال
فیک:گودال
part¹¹
*دوماه بعد*
_عمارت جئون_
لباسشو به تن کرد
از اتاق خارج شد
هیچ کسی داخل عمارت نبود
ولی صداشون میآمد
صدا از طرف اتاق تهیونگ بود
به سمت رفت اما قبل از اینکه بخواد بازش کنه حرفشونو شنید
جین: یعنی نمیخوای بهش بگی؟
تهیونگ: نمیدونم بهش بگم یا نه بین دوراهی موندم
جیمین: خب چرا حقیقتشو بهش نمیگی؟
" فکر توی سرته؟ "jk
تهیونگ: نه ، هیچ فکر ندارم نمیدونم چیکار کنم
جین: یعنی چی که نمیتونی بهش چی بگی خب رُک بهش بگو دیگه
تهیونگ: مثل اینکه تو یه چی میگیا
جیمین: خب داره راست میگه دیگه برو بهش بگو
تهیونگ: برم بهش چی بگم ، بهش بگم ا.ت عزیزم من برادرتم تو خواهر منی ؛ اره برم اینو بخش بگم خل شدی!
از حرفش شکه شد
" [چی؟ اینا دارن چی میگن؟ برادر یعنی چی؟] "a.t
" حالا مطمعنی خواهرته؟ "jk
تهیونگ: آره اون خواهرمه ، مامان اون گردنبند داد به ا.ت اون گردنبند به کسی جز دختر خانواده کیم داده نمیشه
جین: چجوری گمش کردی؟
تهیونگ: اون چان عوضی آمد و پدر مادر و مادر بزرگمو کشت دنبال گردنبند بود تا میراژ خانواده مو بگیره ولی مامان اونو داده بود به ا.ت اون موقع خواهر بزرگمون ژاپن بود برای تحصیل من ۱۲ سالم بود ا.ت ۹ از دستش فرار کردیم ولی من ا.ت گم کردم همیشه دنبالش بودم ولی نمیدونستم کجاس نه خواهر بزرگمو دیگه دیدم نه ا.ت
جین:اوح باید از زندگی شما یه فیلم ساخت
تهیونگ: خخ(خندید)
جیمین: یعنی چان هنوز دنبال گردنبنده؟
تهیونگ: آره هنوزم دنبالشه
" (شروع به خندیدن کرد) "jk
جین: چته؟
" بارون نمیشه اون دختر سرم کلاه گذاشت "jk
جیمین: مگه چیکار کرده؟
" هی شما عقلتون کمه؟ خوبه بهتون گفتم ... اون روزی که کمکش کردم بهم گفت چان بهش درخواست ازدواج داده رد کرده ، منه احقم باورم کردم "jk
تهیونگ:دروغ نگفته
جیمین: چی؟
تهیونگ: چان به ا.ت درخواست ازدواج داد و ا.ت رد کرد ، اوت عوضی هم دنبال گردنبنده هم خواهر من ، یه حرومزاده واقعیه
" اوففف ... چه داستانی داریم ما "jk
جین: کی فهمیدی؟
تهیونگ: توی این دوماه رفتم تحقیق کردم همه جیو فهمیدم ، به جونگکوک نگفت تا یه وقت نیوفتی دنبال گردنبند
جین:دختر باهوشیه
جیمین: کی بهش میگی؟
تهیونگ: وقتی باهاش صمیمی شدم اون موقع
تمام حرفا رو شنیده بود
مو به مو
متوجه همه چیز شده بود
اشک در چشماش حلقه بسته و سرازیر شدن
دست روی دهنش گذاشته بود
از در فاصله گرفت که صدای باز شدن در اتاق آمد
سریع از در فاصله گرفت و وارد اتاقش شد
" ا.ت خوابه؟ "jk
تهیونگ: فکر کنم ، چطور؟
" فکر کردم در اتاقش باز بسته شد "jk
جین: هی دارید چیکار میکنید بیاید بریم شرکت دیگه دیر میشه
تهیونگ: آمدیم
تهیونگ از پله ها پایین رفت
جونگکوک سمت اتاق دختر شد
بازش کرد تا ببینه خوابه یا نه
part¹¹
*دوماه بعد*
_عمارت جئون_
لباسشو به تن کرد
از اتاق خارج شد
هیچ کسی داخل عمارت نبود
ولی صداشون میآمد
صدا از طرف اتاق تهیونگ بود
به سمت رفت اما قبل از اینکه بخواد بازش کنه حرفشونو شنید
جین: یعنی نمیخوای بهش بگی؟
تهیونگ: نمیدونم بهش بگم یا نه بین دوراهی موندم
جیمین: خب چرا حقیقتشو بهش نمیگی؟
" فکر توی سرته؟ "jk
تهیونگ: نه ، هیچ فکر ندارم نمیدونم چیکار کنم
جین: یعنی چی که نمیتونی بهش چی بگی خب رُک بهش بگو دیگه
تهیونگ: مثل اینکه تو یه چی میگیا
جیمین: خب داره راست میگه دیگه برو بهش بگو
تهیونگ: برم بهش چی بگم ، بهش بگم ا.ت عزیزم من برادرتم تو خواهر منی ؛ اره برم اینو بخش بگم خل شدی!
از حرفش شکه شد
" [چی؟ اینا دارن چی میگن؟ برادر یعنی چی؟] "a.t
" حالا مطمعنی خواهرته؟ "jk
تهیونگ: آره اون خواهرمه ، مامان اون گردنبند داد به ا.ت اون گردنبند به کسی جز دختر خانواده کیم داده نمیشه
جین: چجوری گمش کردی؟
تهیونگ: اون چان عوضی آمد و پدر مادر و مادر بزرگمو کشت دنبال گردنبند بود تا میراژ خانواده مو بگیره ولی مامان اونو داده بود به ا.ت اون موقع خواهر بزرگمون ژاپن بود برای تحصیل من ۱۲ سالم بود ا.ت ۹ از دستش فرار کردیم ولی من ا.ت گم کردم همیشه دنبالش بودم ولی نمیدونستم کجاس نه خواهر بزرگمو دیگه دیدم نه ا.ت
جین:اوح باید از زندگی شما یه فیلم ساخت
تهیونگ: خخ(خندید)
جیمین: یعنی چان هنوز دنبال گردنبنده؟
تهیونگ: آره هنوزم دنبالشه
" (شروع به خندیدن کرد) "jk
جین: چته؟
" بارون نمیشه اون دختر سرم کلاه گذاشت "jk
جیمین: مگه چیکار کرده؟
" هی شما عقلتون کمه؟ خوبه بهتون گفتم ... اون روزی که کمکش کردم بهم گفت چان بهش درخواست ازدواج داده رد کرده ، منه احقم باورم کردم "jk
تهیونگ:دروغ نگفته
جیمین: چی؟
تهیونگ: چان به ا.ت درخواست ازدواج داد و ا.ت رد کرد ، اوت عوضی هم دنبال گردنبنده هم خواهر من ، یه حرومزاده واقعیه
" اوففف ... چه داستانی داریم ما "jk
جین: کی فهمیدی؟
تهیونگ: توی این دوماه رفتم تحقیق کردم همه جیو فهمیدم ، به جونگکوک نگفت تا یه وقت نیوفتی دنبال گردنبند
جین:دختر باهوشیه
جیمین: کی بهش میگی؟
تهیونگ: وقتی باهاش صمیمی شدم اون موقع
تمام حرفا رو شنیده بود
مو به مو
متوجه همه چیز شده بود
اشک در چشماش حلقه بسته و سرازیر شدن
دست روی دهنش گذاشته بود
از در فاصله گرفت که صدای باز شدن در اتاق آمد
سریع از در فاصله گرفت و وارد اتاقش شد
" ا.ت خوابه؟ "jk
تهیونگ: فکر کنم ، چطور؟
" فکر کردم در اتاقش باز بسته شد "jk
جین: هی دارید چیکار میکنید بیاید بریم شرکت دیگه دیر میشه
تهیونگ: آمدیم
تهیونگ از پله ها پایین رفت
جونگکوک سمت اتاق دختر شد
بازش کرد تا ببینه خوابه یا نه
۱۹.۸k
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.