پارت ۳۴
#پارت ۳۴
رفتم بالا یع زنگ به نسیم زدم که بعداز چندتا بوق برداشت:توعادت داری اینقد زود گوشی رو برداری
نسیم:خاک تو سرت من میخواستم معطل نشی
من:خیلی خب حالا چکار میکنی
نسیم:عین مونگلا نشستم دارم درس میخونم
من:قراره امیر بهم درس بده
نسیم:راستی اومدن خواستگاری؟؟
من:اره دیشب اومدن
نسیم:ای بی معرفت حالا باید بهم بگی
من:قوربونت برم نسیم بخدا دیشب که رفتن افتادم تو رخت خواب
نسیم:خب خب خلاصش کن
من :امروز صبح هم رفتیم ازمایش خون
نسیم:خووو پس مبارکه دلم به حال دخترا میسوزه
من:چرا
نسیم:چون یه جیگر رو از دست دادن
فهمیدم منظورش امیره چون نصف دخترای کلاس عاشق امیر بودن
بعداز اینکه کمی حرف زدیم قطع کردم و رفتم تو اشپزخونه ارشام هم اومده بود ، بعداز ناهار ظرف هارو شستم و رفتم پای تلوزیون نشستم سریال گودال نگا میکردم که خوابم گرفت و رفتم بالا
یه پیام رو گوشیم اومده بود نوشته بود:اگه میخوای عشقت رو قبل از ازدواج بشناسی بیا به این ادرس و ....امروز ساعت۴:۳۰
منظورشون چی بود یعنی بااامیر بودن مگه امیر چیکار کرده بود، ذهنم کار نمیکرد ، ساعت سه و نیم بود سریع اماده شدم ، رفام پایین سوییچ ماشینی که بابام واسم خریده بود رو برداشتم
مامان:کجا بااین عجله
من:مامان میخوام برم پیش دوستام قرار دارم ، سرشو تکون داد و هیچی نگفت
سوار ماشین شدم و به همون ادرس رفتم ، یه خونه ویلایی که درش باز بود زنگ در رو زدم ولی هیچکس باز نکرد ، رفتم توی حیاط داد زدم:کسی اینجاا نیست
که باچیزی که دیدم قدرتمو از دست دادم
امیر نشسته بود روی تاب و یه دختر هم تو بغلش بود و دختره داشت موهاشو ناز میکرد
خدایا این چرا سرنوشت منه ، چرا باید کسی که دوسش داشتم اینجوری بهم خیانت کنه ، خدایا مگه من چه گناهی کردم ، امیر سرشو اورد بالا که منو دید ، بلند شد و گفت:الینا تو اینجا چیکار میکنی؟؟
من:خفه شو خفه شو عوضی ، خیلی اشغالی ... خیلی .... ازت متنفرم میدونی متنفر ، همع چی بین ما تموم شد، برو بااون عشق جدیدت خوش باش
وو باگریه سوار ماشین شدم ، حالم خراب بود خیلی داغون شده بودم، فکرش رو نمیکردم امیر تااین حد پست باشه ، دلم میخواست بایه نفر درد و دل کنم زنگ زدم به نسیم که برداشت و گفت:سلام فشنگ
من:س..سلام
نسیم که فهمید دارم گریه میکنم پرسید چی شده چرا گریه میکنی
من: نسیم حالم خوب نیست بیا پشت بام تهران بهت میگم
نسیم:بااش عشقم ده مین دیگه پلاسم پشت بام
بدون خداحافظی قطع کردم ، به نسیم حسودیم میشد ، خدایا خیلی خوش شانس بود اینکه عشقش کنارش بود هفته دیگه هم قرار بود عروسی کنن ، اونوقت من حتی یه روز هم از ازمایش خون نگذشته بود فهمیدم عشقم بهم خیانت کرد
سرم رو روی پاهام گذاشتم و اروم اروم اشک میریختم که نسیم رسید اومد کنارم نشست و گفت:الهی قوربون خواهریم برم چیشده؟؟
زدم زیر گریه افتادم تو بغلش :نسیم میدونی چــیشد ، عشقم بهم خیانت کرد ، بااین کارش داغونم کرد داغون داغون
نسیم:چی امیر ، اون مه تورو تاحد مرگ میخواست ، شاید اشتباهی شده
من:به چشای خودم که اعتماد دارم ، یه ادرس واسم فرستادم گفت بیا اونجا ، وقتی رفتم دیدم یه دختره تو بغل امیر نشسته و داره موهاشو ناز میکنه
نسیم: واقعا دیگه اخر نامردیه اون اگه کس دیگه ای تو زندگیش بوده پس چرا از تو خواستگاری کرده
من:نمیدونم حتما میخواسته بازیچه زندگیش باشم
ادامه دارد .....
دوستان فقط من گفته بودم پارت نمیزارم ولی دلم نیومد نزارم تازه یه خبر خوشحال کننده الان نت دارم و میتونم پارت های رمان رو بزارم🙏 🙈 🙈 🔥 🔥 😻 😻 😎 😎 😘 😘 ❤
رفتم بالا یع زنگ به نسیم زدم که بعداز چندتا بوق برداشت:توعادت داری اینقد زود گوشی رو برداری
نسیم:خاک تو سرت من میخواستم معطل نشی
من:خیلی خب حالا چکار میکنی
نسیم:عین مونگلا نشستم دارم درس میخونم
من:قراره امیر بهم درس بده
نسیم:راستی اومدن خواستگاری؟؟
من:اره دیشب اومدن
نسیم:ای بی معرفت حالا باید بهم بگی
من:قوربونت برم نسیم بخدا دیشب که رفتن افتادم تو رخت خواب
نسیم:خب خب خلاصش کن
من :امروز صبح هم رفتیم ازمایش خون
نسیم:خووو پس مبارکه دلم به حال دخترا میسوزه
من:چرا
نسیم:چون یه جیگر رو از دست دادن
فهمیدم منظورش امیره چون نصف دخترای کلاس عاشق امیر بودن
بعداز اینکه کمی حرف زدیم قطع کردم و رفتم تو اشپزخونه ارشام هم اومده بود ، بعداز ناهار ظرف هارو شستم و رفتم پای تلوزیون نشستم سریال گودال نگا میکردم که خوابم گرفت و رفتم بالا
یه پیام رو گوشیم اومده بود نوشته بود:اگه میخوای عشقت رو قبل از ازدواج بشناسی بیا به این ادرس و ....امروز ساعت۴:۳۰
منظورشون چی بود یعنی بااامیر بودن مگه امیر چیکار کرده بود، ذهنم کار نمیکرد ، ساعت سه و نیم بود سریع اماده شدم ، رفام پایین سوییچ ماشینی که بابام واسم خریده بود رو برداشتم
مامان:کجا بااین عجله
من:مامان میخوام برم پیش دوستام قرار دارم ، سرشو تکون داد و هیچی نگفت
سوار ماشین شدم و به همون ادرس رفتم ، یه خونه ویلایی که درش باز بود زنگ در رو زدم ولی هیچکس باز نکرد ، رفتم توی حیاط داد زدم:کسی اینجاا نیست
که باچیزی که دیدم قدرتمو از دست دادم
امیر نشسته بود روی تاب و یه دختر هم تو بغلش بود و دختره داشت موهاشو ناز میکرد
خدایا این چرا سرنوشت منه ، چرا باید کسی که دوسش داشتم اینجوری بهم خیانت کنه ، خدایا مگه من چه گناهی کردم ، امیر سرشو اورد بالا که منو دید ، بلند شد و گفت:الینا تو اینجا چیکار میکنی؟؟
من:خفه شو خفه شو عوضی ، خیلی اشغالی ... خیلی .... ازت متنفرم میدونی متنفر ، همع چی بین ما تموم شد، برو بااون عشق جدیدت خوش باش
وو باگریه سوار ماشین شدم ، حالم خراب بود خیلی داغون شده بودم، فکرش رو نمیکردم امیر تااین حد پست باشه ، دلم میخواست بایه نفر درد و دل کنم زنگ زدم به نسیم که برداشت و گفت:سلام فشنگ
من:س..سلام
نسیم که فهمید دارم گریه میکنم پرسید چی شده چرا گریه میکنی
من: نسیم حالم خوب نیست بیا پشت بام تهران بهت میگم
نسیم:بااش عشقم ده مین دیگه پلاسم پشت بام
بدون خداحافظی قطع کردم ، به نسیم حسودیم میشد ، خدایا خیلی خوش شانس بود اینکه عشقش کنارش بود هفته دیگه هم قرار بود عروسی کنن ، اونوقت من حتی یه روز هم از ازمایش خون نگذشته بود فهمیدم عشقم بهم خیانت کرد
سرم رو روی پاهام گذاشتم و اروم اروم اشک میریختم که نسیم رسید اومد کنارم نشست و گفت:الهی قوربون خواهریم برم چیشده؟؟
زدم زیر گریه افتادم تو بغلش :نسیم میدونی چــیشد ، عشقم بهم خیانت کرد ، بااین کارش داغونم کرد داغون داغون
نسیم:چی امیر ، اون مه تورو تاحد مرگ میخواست ، شاید اشتباهی شده
من:به چشای خودم که اعتماد دارم ، یه ادرس واسم فرستادم گفت بیا اونجا ، وقتی رفتم دیدم یه دختره تو بغل امیر نشسته و داره موهاشو ناز میکنه
نسیم: واقعا دیگه اخر نامردیه اون اگه کس دیگه ای تو زندگیش بوده پس چرا از تو خواستگاری کرده
من:نمیدونم حتما میخواسته بازیچه زندگیش باشم
ادامه دارد .....
دوستان فقط من گفته بودم پارت نمیزارم ولی دلم نیومد نزارم تازه یه خبر خوشحال کننده الان نت دارم و میتونم پارت های رمان رو بزارم🙏 🙈 🙈 🔥 🔥 😻 😻 😎 😎 😘 😘 ❤
۹.۰k
۲۹ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.