خانزاده
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده
#پارت251
#جلد_دوم
تا شب به خوشحالی گذشت مونس خوشحال بود مینا خوشحال بود و من خوشحال بودم و نبودم
قلبم داشت از شدت دلتنگی می ترکید الان که فهمیده بودم حامله ام احساس می کردم بیشتر از هر زمان دیگه ای دلتنگ اهورام
توی اتاق رفتم در رو قفل کردم و بی صدا شروع کردم به گریه کردن تنها راهی که دلم و کمی سبک میکرد هم این گریه ها بودن و بس...
به قدری غرق در گریه و حال خودم بودم که حتی اومدن راحیل و متوجه نشدم فقط وقتی که ضربه آرومی به در اتاق خورد اشکامو پاک کردم و در اتاق که باز کردم با دیدن راحیل انگار دنیا رو بهم دادن
محکم بغلش کردم و ناخودآگاه و ناخواسته شروع کردم به گریه کردن راحیب دست کمی از من نداشت اونم داشت گریه می کرد
تنها کسی که میدونست من چقدر اون مرد و دوست دارم راحیب بود میدونست نیمه جونمه شیشه عمرمه اهورا
و من خودمو به این شکنجه محکوم کرده بودم تا آدم بشم تا بفهمم کسی که یکبار خیانت کنه بازم میتونه...
وارد اتاق شد اشک من و از روی صورتم پاک کرد و گونمو چندبار بوسید و گفت
_ تبریک میگم بهت مامان خانوم نمیدونی چقدر خوشحال شدم نمیدونی چه حالی داشتم تا برسم به اینجا
باورت میشه تک این موقعیت این اتفاق افتاده وقتی که اصلا فکرشم نمی کردیم یه بچه توی وجودتو داشته رشد می کرده و تو این چهار ماه و تمام غصه خوردی...
الهی بمیرم برات بیچاره اون بچه که چقدر غمگین توی وجودت بزرگ شده چون مادرش پر از ناراحتیه
اما دیگه تموم شد دیگه نمی تونی جلوی من وایسی جلومو بگیری تا به اهورا خبر ندم...
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده
#پارت251
#جلد_دوم
تا شب به خوشحالی گذشت مونس خوشحال بود مینا خوشحال بود و من خوشحال بودم و نبودم
قلبم داشت از شدت دلتنگی می ترکید الان که فهمیده بودم حامله ام احساس می کردم بیشتر از هر زمان دیگه ای دلتنگ اهورام
توی اتاق رفتم در رو قفل کردم و بی صدا شروع کردم به گریه کردن تنها راهی که دلم و کمی سبک میکرد هم این گریه ها بودن و بس...
به قدری غرق در گریه و حال خودم بودم که حتی اومدن راحیل و متوجه نشدم فقط وقتی که ضربه آرومی به در اتاق خورد اشکامو پاک کردم و در اتاق که باز کردم با دیدن راحیل انگار دنیا رو بهم دادن
محکم بغلش کردم و ناخودآگاه و ناخواسته شروع کردم به گریه کردن راحیب دست کمی از من نداشت اونم داشت گریه می کرد
تنها کسی که میدونست من چقدر اون مرد و دوست دارم راحیب بود میدونست نیمه جونمه شیشه عمرمه اهورا
و من خودمو به این شکنجه محکوم کرده بودم تا آدم بشم تا بفهمم کسی که یکبار خیانت کنه بازم میتونه...
وارد اتاق شد اشک من و از روی صورتم پاک کرد و گونمو چندبار بوسید و گفت
_ تبریک میگم بهت مامان خانوم نمیدونی چقدر خوشحال شدم نمیدونی چه حالی داشتم تا برسم به اینجا
باورت میشه تک این موقعیت این اتفاق افتاده وقتی که اصلا فکرشم نمی کردیم یه بچه توی وجودتو داشته رشد می کرده و تو این چهار ماه و تمام غصه خوردی...
الهی بمیرم برات بیچاره اون بچه که چقدر غمگین توی وجودت بزرگ شده چون مادرش پر از ناراحتیه
اما دیگه تموم شد دیگه نمی تونی جلوی من وایسی جلومو بگیری تا به اهورا خبر ندم...
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
- ۱۲.۰k
- ۰۶ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط