Season Nightmare of Love
Season✨️2 _ Nightmare of Love💖✨️
Part 98
پادشاه: حالا هم به حرفش گوش کنید
جیمین سویون: چشم سرورم
پادشاه رفت یونگی با نیشخند به طرف اون دوتا برگشت
یونگی: چی شد موش زبونتون رو خورده؟
جیمین: میبندی یا ببندم برات
یونگی: فکر نمیکنم پادشاه زیاد دور شده باشه...سرو
سویون ویو
یونگی خواست داد بزنه که با جیمین هم زمان پریدیم رو سرش جیمین دهنش رو گرفته بود و من همش میزدم تو سرش
سویون: یونگی خفه شوووو
جیمین: ببند دهنتوووو
یونگی: ای..ای...بابا ولم کنید
من رو کول یونگی بودم و جیمین هم آویزونش بود و اونم همش دور اتاق میچرخید که از دست ما خلاص بشه ولی ما ول کن نبودیم...
یونگی: بیاید پایین مگس های مزاحم...
جیمین: خودتییییییی
سویون: بی شعورررررر
همون لحضه در باز شد و پادشاه وارد اتاق شد
پادشاه: راستی جیمین....اینجا چه خبره؟
جیمین سریع یونگی رو ول کرد و منم در حالی از پشت روی کولش بودم آرنج دستم رو روی شونش گذاشتم و به دستم تکیه دادم
پادشاه: جنگ جهانیه؟
جیمین: نه
پادشاه: پس چیکار داشتید میکردید
جیمین: ما هیچ کار
پادشاه: معلومه
سویون: بازی
یونگی بازی؟..داشتید منه بد....
سویون ویو منو جیمین داشتیم جمش میکردیم که یونگی دهن گشادش رو باز کرد و داشت لو میداد که همونطور که ارنجم روی شونش بود بلندش کردم و محکم زدم رو شونش که اخش در اومد سری خم شدم و دم گوشش گفتم
سویون: خِفِه....شو...مین...یونگی ( شمرده، شمرده و محکم)
.....
ادامه دارد....
Part 98
پادشاه: حالا هم به حرفش گوش کنید
جیمین سویون: چشم سرورم
پادشاه رفت یونگی با نیشخند به طرف اون دوتا برگشت
یونگی: چی شد موش زبونتون رو خورده؟
جیمین: میبندی یا ببندم برات
یونگی: فکر نمیکنم پادشاه زیاد دور شده باشه...سرو
سویون ویو
یونگی خواست داد بزنه که با جیمین هم زمان پریدیم رو سرش جیمین دهنش رو گرفته بود و من همش میزدم تو سرش
سویون: یونگی خفه شوووو
جیمین: ببند دهنتوووو
یونگی: ای..ای...بابا ولم کنید
من رو کول یونگی بودم و جیمین هم آویزونش بود و اونم همش دور اتاق میچرخید که از دست ما خلاص بشه ولی ما ول کن نبودیم...
یونگی: بیاید پایین مگس های مزاحم...
جیمین: خودتییییییی
سویون: بی شعورررررر
همون لحضه در باز شد و پادشاه وارد اتاق شد
پادشاه: راستی جیمین....اینجا چه خبره؟
جیمین سریع یونگی رو ول کرد و منم در حالی از پشت روی کولش بودم آرنج دستم رو روی شونش گذاشتم و به دستم تکیه دادم
پادشاه: جنگ جهانیه؟
جیمین: نه
پادشاه: پس چیکار داشتید میکردید
جیمین: ما هیچ کار
پادشاه: معلومه
سویون: بازی
یونگی بازی؟..داشتید منه بد....
سویون ویو منو جیمین داشتیم جمش میکردیم که یونگی دهن گشادش رو باز کرد و داشت لو میداد که همونطور که ارنجم روی شونش بود بلندش کردم و محکم زدم رو شونش که اخش در اومد سری خم شدم و دم گوشش گفتم
سویون: خِفِه....شو...مین...یونگی ( شمرده، شمرده و محکم)
.....
ادامه دارد....
- ۶.۲k
- ۱۷ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط